به گزارش دیار عیار، هرچند اندیشهی جداییطلبی در میان مردم غیور بلوچستان به دلیل خرد ذاتی، هرگز روی پذیرش نیافته و در حد پچپچههای گروهکهای مرزنشین باقی مانده و هیچگاه به نهضتی فراگیر یا موضعی رسمی مبدل نگشته است، با این حال این گروهها توانستهاند در میان معدود جوانان تندرو، هوادارانی برای خود بیابند. از این رو، شایسته است که بزرگان و ریشسفیدان بلوچ، به پیروی از سیرهی ملاکمال که خود داعیهی جدایی در سر نداشت و حتی در اوج چالشها، هرگز آوای شوم تجزیهطلبی سر نداد، با وحدتکلامی و روشنگری، نغمهی تجزیه را خاموش کنند. سزاوار است مولوی کرد نیز پیش از معرفی ملاکمال به عنوان الگو، نخست خود از سیرهی عملی او درس پیروی گیرد.
در این راستا و برای آگاهی مولوی کرد و دیگرانی که خواسته یا ناخواسته از ترکیب ملت بلوچ استفاده میکنند، مروری بر تاریخ سیاسی بلوچها، به ویژه بلوچهای پاکستان، در زمینه جداییطلبی ضروری مینماید تا همگان دریابند ریشههای این جریان از کجا سربرآورده و سرنوشت بلوچستان در پهنهی تاریخ به چه سان رقم خورده است.
یادداشت/ واقعیت تاریخی و افسانه جدایی بلوچها
در منتهیالیه جنوب شرقی فلات ایران، سرزمینی پهناور میان سه کشور ایران، پاکستان و افغانستان (جنوب افغانستان) گسترده است که نام تاریخی آن مکران بوده و سپس به بلوچستان نام گرفته است و امروزه محل سکونت قوم بلوچ، پیروان مذهب اسلام سنی حنفی، است. این منطقه که روزگاری یکپارچگی جغرافیایی و فرهنگی نسبی داشت، با تحولات سیاسی قرن نوزدهم و میانه قرن بیستم میلادی، به واحدهای سیاسی متعدد تقسیم شد و از آن زمان تاکنون، گاه بستر ادعاهایی درباره استقلال و تشکیل کشوری مستقل به نام «بلوچستان بزرگ» بوده است. با این حال بررسی دقیق تاریخی و تحلیل واقعیات کنونی نشان میدهد که این ادعاها نه تنها فاقد پشتوانه عمومی کافیاند، بلکه ریشه در دینامیکهای پیچیدهای دارند که درک آنها برای سیاستگذاری مناسب ضروری است.
تقسیمبندی سیاسی مدرن بلوچستان، حاصل طبیعی تحولات تاریخی نبود؛ بلکه ماحصل رقابتهای استعماری، بهویژه سیاستهای بریتانیای کبیر در قرن نوزدهم بود. بریتانیا که در پی ایجاد منطقهای حائل برای حفاظت از مستعمره خود در هندوستان بود، به تدریج مرزهای شرقی ایران قاجاری را محدود کرد و در این فرایند، یکپارچگی تاریخی بلوچستان را فدای امنیت ژئوپلیتیک خود نمود. قرارداد ۱۸۷۱ میلادی، که موسوم به خط گلداسمید است، نقطه عطفی در این تحول بود. قراردادی که بدون مشورت با حکومت محلی بلوچستان، این سرزمین را میان ایران و مناطق تحت کنترل بریتانیا تقسیم کرد. پس از استقلال پاکستان در ۱۹۴۷، بخش شرقی بلوچستان نیز در سال ۱۹۴۸ به این کشور نوپا ملحق شد؛ الحاقی که طی آن خان کلات، آخرین حاکم نیمهمستقل منطقه، در آغاز استقلال خود را اعلام کرد، اما این استقلال کوتاه مدت بود و این منطقه به سرعت به پاکستان پیوست. بسیاری از ملیگرایان بلوچ این الحاق را اجباری و غیرقانونی میدانند و آن را نقطه آغاز مظلومیت تاریخی خود قلمداد میکنند.
ادعاهای جداییطلبانه در بلوچستان، بهویژه در بخش پاکستانی آن، تاریخچهای متناوب و پرفراز و نشیب دارد. شورشهای پراکنده و محدود قبیلهای در سالهای ۱۹۴۸، ۱۹۵۸ تا ۱۹۵۹ و ۱۹۶۳ تا ۱۹۶۹ به رهبری شخصیتهایی چون شاهزاده کریم خان و نواب نوروز خان علیه دولت مرکزی پاکستان رخ داد، اما هیچیک از این تحرکات به جنبشی فراگیر و پایدار تبدیل نشد. درگیری جدی و گسترده میان سالهای ۱۹۷۳ تا ۱۹۷۷ پس از برکناری دولت منتخب استان بلوچستان توسط ذوالفقار علی بوتو، نخستوزیر وقت پاکستان، آغاز شد. در این دوره، دولت مرکزی با استفاده از نیروی نظامی به منطقه وارد شد و هزاران نفر در این درگیری جان باختند. نکته قابل توجه این است که ایران تحت حکومت محمدرضا پهلوی نیز با ارسال تجهیزات نظامی و کمک مالی، از دولت پاکستان حمایت کرد. اقدامی که نشاندهنده همسویی منافع دو کشور در مقابله با جداییطلبی قومی بود. موج جدید شورش از سال ۲۰۰۳ آغاز و پس از کشته شدن نواب اکبر بگتی، رهبر قبیلهای بلوچ، در سال ۲۰۰۶ شدت گرفت. در این مرحله گروههای مسلحی چون ارتش آزادیبخش بلوچستان فعالیت گستردهتری یافتند و اقدامات تروریستی متعددی را علیه نیروهای امنیتی، زیرساختها و حتی غیرنظامیان انجام دادند.
با این حال آنچه در متون رسمی جنبشهای جداییطلب بازتاب مییابد، لزوماً بیانگر خواست واقعی اکثریت مردم بلوچستان نیست. نظرسنجی مؤسسه گالوپ در سال ۲۰۱۲ نشان داد که تنها ۳۷ درصد از مردم بلوچ در پاکستان از استقلال کامل حمایت میکنند و این رقم در میان پشتونهای ساکن ایالت بلوچستان حتی به ۱۲ درصد کاهش مییابد. در مقابل اکثریت قریب به اتفاق شهروندان این منطقه، یعنی ۶۷ درصد، خواستار خودمختاری بیشتر در چارچوب پاکستان هستند، نه جدایی کامل از آن. این دادهها نشان میدهد که خواست واقعی مردم بلوچستان، بیش از آنکه انفکاک سیاسی باشد، عدالت اقتصادی، بهرهمندی منصفانه از منابع طبیعی و مشارکت بیشتر در امور محلی است. بسیاری از احزاب سیاسی بلوچ نیز ترجیح میدهند برای احقاق حقوق خود در چارچوب قانون اساسی پاکستان مبارزه کنند، نه از طریق شورش مسلحانه.
جنبش مسلحانه جداییطلب خود نیز از درون با چالشهای اساسی روبهروست. تفرقه میان گروههای مختلف، ناتوانی در جایگزینی رهبران کشته شده، خستگی ناشی از سالها درگیری و فقدان حمایت مردمی پایدار، همگی این جنبش را به یک نیروی حاشیهای و فرسوده تبدیل کردهاند. دولتهای پاکستان و ایران نیز با استفاده از راهبردهای امنیتی، نظامی و تا حدی توسعهای، با این جریانها مقابله کردهاند. دولت پاکستان، بهویژه با اشاره به پروژههای بزرگ عمرانی چون «کریدور اقتصادی چین و پاکستان»، ادعا میکند که به دنبال رفع محرومیتها و توسعه منطقه است، اگرچه منتقدان این پروژهها را بهانهای برای افزایش کنترل بر منطقه و بهرهبرداری از منابع طبیعی آن بدون منفعت مستقیم برای مردم محلی میدانند.
در سوی دیگر مرز یعنی بلوچستان ایران، وضعیت متفاوت است و شواهد موجود حاکی از آن است که فعالیتهای مسلحانه در بلوچستان ایران در مقایسه با همسایه شرقی، به آن میزان شدید نبوده و قیامی وجود ندارد. گروههای موجود با اندیشههای جداییطلب یا خودمختاریطلب عموماً در حاشیه قرار دارند و در میان عامه مردم اقبال خاصی پیدا نکردهاند. این تفاوت ناشی از عوامل متعددی از جمله تفاوت در ساختار حکومتی، سیاستهای توسعهای، میزان تعامل دولت با مردم محلی و یا حتی تفاوت در دینامیکهای قبیلهای و اجتماعی دو سوی مرز است.
دولتهای منطقه بهویژه پاکستان، مکرراً ادعا کردهاند که قدرتهای خارجی، بهویژه هند، از جداییطلبان بلوچ حمایت مالی و لجستیکی میکنند. ادعاهایی که هند به طور مداوم آنها را رد کرده است. در گذشته نیز عراق و افغانستان در دوره جمهوری دموکراتیک افغانستان از شورشیان بلوچ حمایت کرده بودند. این اتهامات نشان میدهد که مسئله بلوچستان صرفاً یک چالش داخلی نیست، بلکه به میدان رقابتهای منطقهای و بینالمللی نیز تبدیل شده است. با این حال تمرکز بیش از حد بر عوامل خارجی میتواند باعث غفلت از ریشههای درونی مسئله، یعنی محرومیت اقتصادی، حاشیهرانی سیاسی و نابرابری در توزیع منابع و قدرت شود.
آنچه از این تحلیل برمیآید، این است که ادعای استقلال بلوچستان پاکستان، اگرچه در برهههای خاصی از تاریخ بازتاب عینی در قالب شورشهای مسلحانه داشته، اما نه حمایت گسترده مردمی دارد و نه توان تحقق عملی آن وجود دارد. خواست واقعی اکثریت مردم بلوچستان، استقلال کامل نیست؛ بلکه عدالت اقتصادی، خودمختاری بیشتر و مشارکت حقیقی در تصمیمگیریهای مربوط به سرنوشت خود است. مقابله مؤثر با این پدیده نیز نمیتواند تنها از طریق اقدامات امنیتی و نظامی صورت گیرد؛ بلکه نیازمند پرداختن صادقانه به شکافهای توسعه، پاسخگویی به خواستهای قانونی برای خودمختاری بیشتر، شفافیت در پروژههای بزرگ اقتصادی و به رسمیت شناختن حق مردم بلوچستان در بهرهمندی عادلانه از ثروتهای سرزمین خویش است. تنها با چنین رویکردی است که میتوان امیدوار بود که جداییطلبی از یک گفتمان سیاسی فعال به یک یادگار تاریخی تبدیل شود و بلوچستان نیز همچون سایر مناطق این سرزمینها، از ثبات و رفاه بهرهمند گردد.
سلطانعلی عابدی








