در ادامه، با بررسی مستندات تاریخی، تاریخچه مهاجرت تدریجی قوم بلوچ از نواحی مرکزی ایران به سمت جنوب شرق و همچنین پیشینه ساکنان کهن منطقه بلوچستان تحلیل میشود تا تمایز میان اسطوره و تاریخ به وضوح آشکار گردد.
شاهنامه فردوسی به عنوان میراثی حماسی و هویتی برای ملت ایران، همواره مورد توجه و تفسیر گروههای مختلف قومی و فرهنگی بوده است. در سالهای اخیر، برداشتهای نادرست و بعضاً جهتدار از برخی واژگان و مفاهیم موجود در این اثر، به تحریف تاریخ و دستاوردسازیهای قومی غیرمستند انجامیده است. یکی از این موارد، تفسیر نادرست واژه «بلوچ» در شاهنامه و تطبیق آن با قوم بلوچ امروزی است. این نوشتار با رویکردی علمی و تاریخی در پی آن است تا با واکاوی متون کهن و آرای پژوهشگران، حقایق را آشکار و بر ضرورت تفکیک میان اسطورههای حماسی و واقعیتهای تاریخی تأکید نماید.
۱. تحلیل واژه «کوچ و بلوچ» در شاهنامه: اسطوره در تقابل با واقعیت
در شاهنامه فردوسی، که عمدتاً بازتابی از اساطیر ایران باستان و دوران کیانیان و ساسانیان است، عبارت «کوچ و بلوچ» به عنوان یک نام جغرافیایی برای توصیف سرزمینی بیابانی، وحشی و دورافتاده به کار رفته است. این مکان، خاستگاه دیوان و اهریمنان یا گذرگاهی سخت و مخاطرهآمیز برای قهرمانان حماسه است.
۱-۱. نمونههای بارز در شاهنامه:
دو مورد اصلی اشاره به این عبارت در شاهنامه عبارتند از:
* داستان رستم و اکوان دیو (در دوران پادشاهی کیخسرو):
بشد تا بیابان کوچ و بلوچ
که اکوان دیو از آنجا بدی سروروش
به کردار دیوار شد کوهستان
ز آواز باد و ز رخش بلوچان
(شاهنامه، تصحیح جلال خالقی مطلق، جلد سوم، ص ۳۲۱)
داستان هفتخوان اسفندیار (هنگام سفر به روییندژ):
به کوچ و به بلوچ اندرون نیز گذشت
ز دریا و از کوه و از ریگ تفت
بیابان چندان بپیچید و رفت
که آمد بر آن نامور رویین دفت
(شاهنامه، تصحیح جلال خالقی مطلق، جلد پنجم، داستان اسفندیار)
در هر دو مورد، این عبارت برای توصیف منطقهای خشن و دوردست به کار رفته که قهرمان باید از آن عبور کند یا با اهریمنانش بجنگد.
۱-۲. دیدگاه شاهنامهشناسان و ایرانشناسان برجسته:
اتفاق نظر گستردهای میان صاحبنظران برجسته وجود دارد که واژه «بلوچ» در شاهنامه فاقد هرگونه بار قومنگارانه معاصر است.
جلال مطلق مطلق در یادداشتهای مفصل خود بر تصحیح شاهنامه (معتبرترین تصحیح کنونی) به صراحت مینویسد: «بلوچان شاهنامه قومی دیگرند در جایی دیگر». وی تأکید میکند که این واژه در منابع کهن پیش از فردوسی نیز برای اشاره به اقوام بیابانگرد حاشیهٔ دریای خزر و شمال ایران به کار رفته است.
فردیناند یوستی (Ferdinand Justi)، ایرانشناس بزرگ آلمانی، در کتاب «ایرانشهر» (Iranisches Namenbuch) به ریشهیابی نامها پرداخته و اشاره میکند که «بلوچ» شاهنامه با قوم بلوچ امروزی متفاوت است.
ژیلبر لازار (Gilbert Lazard)، زبانشناس و ایرانشناس فرانسوی، نیز تطبیق این دو را ناشی از تشابه اسمی و فاقد پشتوانه علمی میداند.
محمدتقی بهار (ملک شعرا) در «سبکشناسی» و حواشی خود بر شاهنامه، بر این نکته تأکید دارد که جغرافیای ذکر شده برای «بلوچان» در شاهنامه (همراهی با لشکریان مازندران و گیلمان) با موقعیت جغرافیایی بلوچستان امروزی در تضاد کامل است.
۱-۳. ریشهیابی واژه و گزارشهای تاریخی پیش از فردوسی:
کلید حل این معما در منابع پیش از فردوسی نهفته است. حمزه اصفهانی، مورخ قرن چهارم هجری، در کتاب «تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء» از قومی به نام «بلوص» نام میبرد که در منطقهای بین ری و اصفهان ساکن بودند. این گزارش، کهنترین سند معتبر است که نشان میدهد در دوران پیش از فردوسی، نامی شبیه به «بلوچ» برای قومی در مرکز و شمال ایران به کار میرفته، نه جنوب شرق. بنابراین فردوسی نیز تحت تأثیر منابع خود (مانند خداینامههای ساسانی) از این واژه استفاده کرده است.
۲. ساکنان کهن منطقه بلوچستان: پیش از مهاجرت بلوچها
پیش از ورود تدریجی قوم بلوچ به منطقه، ساکنان اصلی و بومی نواحی شرقی ایران (از جمله سیستان و بلوچستان امروزی) اقوام دیگری بودند که ردپای آنان در تاریخ و اساطیر باقی است:
سکاها (سگزیها): از اقوام ایرانیتبار باستانی که نامشان در شاهنامه و متون تاریخی (مانند کتیبههای هخامنشی) به کرات آمده و در نواحی شرق ایران سکونت داشتند.
زاولیها (مردم زابل): ساکنان اصلی زابلستان که زادگاه رستم اسطورهای هستند.
براهوییها: از کهنترین ساکنان منطقه بلوچستان، که زبان آنان (زبان براهویی) به خانواده زبانهای دراویدی شبه قاره هند تعلق دارد و نشاندهنده ریشه بسیار کهن و متفاوت آنان از اقوام ایرانیتبار است. براهوییها هزاران سال پیش از مهاجرت بلوچها در این منطقه ساکن بودند و حتی حاکمان محلی (خانهای کلات) از میان آنان برخاستند. حضور دیرینه آنان مؤید این است که بلوچستان کنونی، پیشینه فرهنگی و انسانی بسیار کهنتری دارد که منحصر به یک قوم خاص نیست.
۳. تاریخچه مهاجرت قوم بلوچ: از حاشیه تا مرکز
مهاجرت قوم بلوچ به منطقهای که امروزه به نام آنان شناخته میشود، یک فرآیند تدریجی و طولانیمدت بود که تحت تأثیر عوامل سیاسی و اقتصادی صورت گرفت.
خاستگاه اولیه: بر اساس مستندات تاریخی، خاستگاه اولیه قبایل بلوچ، نواحی مرکزی ایران (حوالی کرمان، سیستان و حتی جنوب دریای خزر) ذکر شده است.
شروع مهاجرت: حضور پراکنده و کوچنشین آنان در حاشیههای شرقی سیستان، بر اساس کهنترین منبع جغرافیایی («حدود العالم من المشرق الی المغرب» تألیف ۳۷۲ قمری)، به قرن چهارم هجری بازمیگردد. این منبع از بلوچها به عنوان مردمی که در حاشیه کویرهای سیستان زندگی میکنند، نام میبرد.
نقطه عطف: حمله مغول (قرن ۷ هجری/ ۱۳ میلادی): هجوم مغولان به ایران مرکزی، مهمترین عامل شتابدهنده به این مهاجرت بود. این حمله باعث بیخانمانی و آوارگی بسیاری از اقوام، از جمله بلوچها شد و فشار ناشی از آن، قبایل بلوچ را به سوی مناطق امنتر در جنوب شرق (مکران) راند.
تثبیت و استقرار: در دورههای تیموری و صفوی (قرون ۹ تا ۱۱ هجری)، مهاجرت بلوچها به اوج خود رسید. درگیریهای محلی، فشارهای سیاسی و جستجوی مراتع جدید، باعث سلطه تدریجی آنان بر منطقه مکران و استقرار ساختارهای قبیلهای شد. منابعی مانند «تاریخ سیستان» و «عالمآرای عباسی» (نوشته اسکندر بیگ ترکمان، مورخ رسمی شاه عباس صفوی) از درگیریهای مکرر بلوچهای مهاجم با حاکمان محلی سیستان و حتی حکومت مرکزی صفوی گزارش میدهند که نشان از قدرتگیری و نفوذ گسترده آنان در این دوره دارد. برای مثال، «عالمآرای عباسی» به طور مفصل به لشکرکشیهای شاه عباس برای مقابله با یورشهای بلوچها در مناطق کرمان و سیستان میپردازد.
و نتیجه آنکه بر پایه شواهد ارائه شده از متون کهن، پژوهشهای شاهنامهشناسی و تاریخنگاری اسلامی، میتوان به این نتایج علمی دست یافت:
۱. واژه «بلوچ» در شاهنامه فردوسی، برگرفته از منابع پیش از اسلام و اشاره به اقوام حاشیهنشین شمال و مرکز ایران دارد و هیچ نسبتی با قوم بلوچ ساکن در جنوب شرق ایران امروز ندارد. این تطبیق، یک اشتباه تاریخی ناشی از تشابه اسمی است.
۲. منطقه بلوچستان کنونی، پیشینه تمدنی بسیار کهنتری دارد و ساکنان اصلی آن اقوامی مانند براهوییها (با پیشینه دراویدی)، سکاها و زاولیها بودند.
۳. قوم بلوچ به شکل تدریجی و در نتیجه فشارهای سیاسی و اقتصادی (به ویژه پس از حمله مغول) از نواحی مرکزی ایران به سمت جنوب شرق مهاجرت کرده و در طول چند قرن در آن منطقه مستقر شدهاند.
بنابراین، ادعاهای مبتنی بر «باستانی بودن حضور بلوچها در سیستان به استناد شاهنامه» یا «تعلق حماسههای سیستانی به قوم بلوچ» فاقد هرگونه پشتوانه علمی و مستندات معتبر تاریخی و ادبی است. فرهنگ و تمدن غنی سیستان و بلوچستان، حاصل همزیستی تاریخی اقوام مختلف با پیشینههای گوناگون است که هر یک سهمی ارزشمند در شکلگیری آن داشتهاند و تقلیل این تاریخ پیچیده به یک روایت قومی واحد، ظلم به غنای فرهنگی این سرزمین کهن است.
منابع و مآخذ:
۱. فردوسی، ابوالقاسم. شاهنامه. تصحیح جلال خالقی مطلق. نشر مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی.
۲. حمزه اصفهانی. تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء. ترجمه جعفر شعار. انتشارات بنیاد فرهنگ ایران.
۳. یوستی، فردیناند. ایرانشهر (Iranisches Namenbuch). انتشارات بریل.
۴. بهار، محمدتقی. سبکشناسی. انتشارات امیرکبیر.
۵. «حدود العالم من المشرق الی المغرب». به کوشش منوچهر ستوده. انتشارات طهوری.
۶. ترکمان، اسکندر بیگ. عالمآرای عباسی. انتشارات امیرکبیر.
۷. خالقی مطلق، جلال. یادداشتهای شاهنامه. نشر مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی.
۸. ناصری، میر گل خان. تاریخ بلوچستان. انتشارات عرفان.
۹. Spooner, Brian. “Baluchistan: Geography, History, and Ethnography.” Encyclopaedia Iranica.









ایران جانم
تاریخ : ۲۹ - مرداد - ۱۴۰۴با سلام قوم بلوچ از قبل بوده ولی زبان اصلی آن ها دراویدی بوده که بعد ها با مهاجرت آریای ها بخاطر تغییرات فرهنگی و.. گروهی از آن ها به زبان آریایی(بلوچی کنونی) صحبت کردند و گروهی زبان خود را حفظ کردن
زاولی به طور کلی میتواند به دو معنی به کار رود: یا به عنوان اهالی زابلستان(قسمتی از افغانستان کنونی)، یا به عنوان نام یک کوه در سلسله جبال زاگرس. و سکا ها که احتمال نابودی یا کوچشان وجود داره چون در حال حاضر داخل این منطقه زندگی نمیکنند