این شکست، نه تنها در وزارت نیرو که مسئولیت مستقیم مدیریت منابع آبی را بر عهده دارد، بلکه در سازمان حفاظت محیطزیست و سازمان منابع طبیعی و آبخیزداری نیز به وضوح قابل مشاهده است.
واقعیت تلخ این است که سیستان در حال مرگ تدریجی است. دریاچه هامون که روزگاری حیاتبخش این منطقه بود، اکنون به بزرگترین کانون گردوغبار تبدیل شده و روستاهای متعددی زیر لایههای ضخیم خاک دفن شدهاند. کشاورزان که امید به احیای کشاورزی از دست دادهاند، خانههایشان را ترک کرده و به سایر شهرها مهاجرت کردهاند. کودکان سیستانی دیگر رؤیا نمیبینند؛ تنها آرزویشان زنده ماندن و بقا در سرزمینشان است. این فاجعه انسانی و زیستمحیطی در حالی رخ میدهد که افغانستان با وجود آب کافی، سیلابها را از طریق بند انحرافی کمالخان به شورهزار گودزره منحرف میکند و برای استفاده از آن برنامههای آیندهنگرانه دارد. نوع سازه کمالخان به گونهای طراحی شده که توانایی تحویل حقآبه بر اساس جدول زمانبندی معاهده را ندارد، اما افغانستان به جای اصلاح این سازه، به فرافکنی روی آورده و با بهانههای غیرواقعی مانند انحراف آب به چاهنیمهها، تلاش میکند عدم انجام تعهداتش را توجیه کند.
در این میان، طالبان با ادعای اینکه ایران آب را به جای دریاچه هامون به چاهنیمهها منحرف میکند، روایتی ساخته است که متأسفانه در سطح بینالمللی بازتاب یافته است. اما این ادعا نه تنها بیاساس است، بلکه نشاندهنده عدم درک یا تحریف عمدی مفاد معاهده ۱۳۵۱ است. بر اساس این معاهده، آب اختصاص یافته به سیستان برای مصارف کشاورزی و آشامیدنی در نظر گرفته شده و هیچ حقآبه زیستمحیطی برای دریاچه بینالمللی هامون تعریف نشده است. از آنجا که آب ورودی به دریاچه به دلیل تبخیر و شوری بالا قابلیت استفاده برای کشاورزی و شرب را ندارد، ذخیرهسازی در چاهنیمهها عاقلانهترین و علمیترین راهکار برای تأمین نیاز سالیانه سیستان است. اما این استدلال منطقی و علمی در کجای فضای مجازی، رسانههای بینالمللی، نهادهای علمی یا مستندهای جهانی دیده میشود؟ پاسخ تلخ است؛ هیچکجا.
در عصری که افکار عمومی میتواند نقش تعیینکنندهای در معادلات بینالمللی ایفا کند، نبود روایت ایرانی از بحران سیستان بر پایه مستندات، مطالعات علمی و بهرهگیری از ظرفیت هنر یک اشتباه استراتژیک محسوب میشود. تصور کنید که اگر شهروندان کشورهای مختلف پستها و استوریهایی از زندگی دشوار مردم سیستان منتشر میکردند، اگر فعالان محیطزیستی در پلتفرمهای بینالمللی مانند ایکس و فیسبوک از جنایت آبی طالبان مینوشتند، اگر مستندهایی با کیفیت جهانی از خشکیدن هامون و دفن شدن روستاها ساخته میشد، آیا وضعیت کنونی به همین شکل بود؟ وقتی افکار عمومی جهانی نسبت به یک رویداد واکنش نشان میدهند، سیاستمداران ناگزیر از واکنش میشوند، اما چگونه میتوان از مردم جهان انتظار حمایت از صدایی داشت که اصلاً به گوششان نرسیده است؟
مسئولیت این شکست بزرگ به طور مستقیم متوجه دستگاههای اجرایی است. وزارت نیرو که مسئولیت اصلی مدیریت منابع آبی و دفاع از حقوق آبی کشور را بر عهده دارد، نه تنها در ساخت مستندهای بینالمللی ناکام مانده، بلکه در تولید پژوهشهای علمی قابل ارائه در محافل جهانی نیز موفق نبوده است. مدیران محلی استان سیستان و بلوچستان و مدیران آبی منطقه نیز در این زمینه سهم بهسزایی از این ناکامی را بر عهده دارند، اما این شکست به وزارت نیرو محدود نمیشود. سازمان حفاظت محیطزیست که وظیفه دارد تبعات زیستمحیطی فاجعهای مانند خشکیدن دریاچه هامون و تبدیل آن به کانون گردوغبار را به جهانیان معرفی کند، در این مسیر کاملاً ناکام بوده است. شوربختانه این سازمان حتی نسبت به مطالعه پیامدهای زیانبار زیستمحیطی سدسازیهای افغانستان اقدامی نکرده است. چرا هیچ کمپین بینالمللی از سوی این سازمان برای نجات هامون راهاندازی نشده است؟ چرا هیچ فیلم مستندی از مرگ تدریجی این اکوسیستم حیاتی با زیرنویس انگلیسی و قابل ارائه در فستیوالهای بینالمللی تولید نشده است؟
سازمان منابع و آبخیزداری که مسئولیت مستقیم حفظ، احیا و توسعه منابع طبیعی و اطلاعرسانی درباره تخریبهای زیستمحیطی را بر عهده دارد، در تولید محتوا در چهارچوب وظایف خود کاملاً ناموفق عمل کرده است. فرسایش خاک، دفن شدن روستاها زیر لایههای خاک متحرک، نابودی پوشش گیاهی و تبدیل منطقه به بیابانی غیرقابل سکونت، همگی موضوعاتی هستند که باید در قالب روایتهای تصویری قدرتمند به جهانیان معرفی میشدند.
اما این سازمان نیز در این عرصه سکوت کرده و اجازه داده است که روایت طالبان بدون چالش باقی بماند.
بودجههای کلانی در این استان صرف پروژههایی میشود که نتایج ملموس و قابل دفاع ندارند، در حالی که سرمایهگذاری در تولید محتوای هنری و مستند، فیلمهای داستانی، نماهنگها و کمپینهای دیجیتال که میتوانند روایت واقعی سیستان را به جهانیان برسانند، به فراموشی سپرده شده است. زبان هنر و رسانههای دیجیتال امروزه قدرتمندترین ابزار برای تأثیرگذاری بر افکار عمومی جهانی هستند، اما دستگاههای مسئول ایرانی با بیتوجهی به این ابزارها، عملاً زمین بازی را به طالبان واگذار کردهاند.
اقدامات صوری مانند برگزاری جلسات داخلی، انتشار بیانیههای فارسیزبان که هیچگاه از مرزهای کشور خارج نمیشوند، و اجرای طرحهایی که تأثیری بر وضعیت ندارند، نمیتواند جایگزین یک استراتژی جامع روایتسازی باشد. در دنیای امروز، حقانیت تنها با اسناد و معاهدات اثبات نمیشود؛ باید روایتی قدرتمند ساخت که بتواند احساسات مخاطبان بینالمللی را برانگیزد و آنها را به همراهی و حمایت ترغیب کند. سیستان داستانهای انسانی قدرتمندی دارد، اما این داستانها در سکوت دفن میشوند چرا که کسی مسئولیت روایت آنها را بر عهده نگرفته است.
شکست در این عرصه نشان میدهد که دستگاههای اجرایی هنوز درک درستی از ماهیت جنگ نرم و اهمیت فضای مجازی و رسانههای بینالمللی ندارند. وزارت نیرو، سازمان محیطزیست، سازمان منابع طبیعی و مدیران محلی باید بدانند که در عصر دیجیتال، سکوت به معنای شکست است. آنها باید پاسخگو باشند که چرا با وجود همه امکانات و بودجههای موجود، نتوانستهاند حتی یک مستند معتبر بینالمللی، یک کمپین دیجیتال مؤثر یا یک فیلم داستانی تأثیرگذار درباره بحران سیستان تولید کنند. این ناکامی نه تنها به ضرر سیستان و مردمش، بلکه به ضرر منافع ملی کشور است.
سیستان در حال مرگ است و جهان خبر ندارد، نه به این دلیل که اتفاقی نیفتاده، بلکه به این دلیل که کسی روایت این مرگ را نگفته است. این مسئولیت تاریخی است که دستگاههای اجرایی باید در قبال آن پاسخگو باشند و تا زمانی که این رویکرد اصلاح نشود، طالبان همچنان در جنگ روایتسازی پیروز خواهد بود و سیستان در سکوت خواهد مرد.








