از منظر جامعهشناسی، نهادهای مدنی در حوزهای فعالیت میکنند که گرامشی آن را جامعه مدنی در برابر جامعه سیاسی مینامد. حوزهای که میدان هژمونی فرهنگی و ایدئولوژیک است، نه قدرت مستقیم و زور. در این میدان تغییر از طریق اقناع، آگاهیبخشی و شکلدهی تدریجی به افکار عمومی صورت میگیرد. این فرآیند بنا به تعریف خود، زمانبر است، زیرا با ساختارهای ژرف روانی-اجتماعی در تعامل است. دورکیم در تقسیمبندی کار اجتماعی به درستی متذکر میشود که پیوندهای جمعی و همبستگیهای اجتماعی نمیتوانند به فرمان و به سرعت دگرگون شوند، آنها در بطن عادات، آیینها و وجدان جمعی ریشه دارند که تغییرشان به نسلها زمان میبرد.
اگر به تاریخ بنگریم، نهادهای مدنی در معنای مدرن آن، زاییده دگرگونیهای بزرگ قرن هجدهم و نوزدهم در اروپا هستند. توکویل در دموکراسی در آمریکا به انجمنهای داوطلبانه به چشم ستونهای دموکراسی مینگرد، فضاهایی که شهروندان در آن میآموزند چگونه خارج از چارچوب قدرت دولتی با یکدیگر همکاری کنند. اما همین توکویل نیز از کُندی و تدریج این فرآیند آگاه بود. او میدانست که آموختن هنر همزیستی دموکراتیک نیازمند تمرین نسلهاست. در جامعههای غربی، این نهادها طی دو سده توانستند جایگاه خود را استوار کنند، نه بیواسطه، نه به یکباره، بلکه از طریق کشمکشهای مداوم، شکستها و پیروزیهای جزئی.
فرمول تأثیرگذاری نهادهای مدنی را میتوان در معادلهای سهعنصری جستوجو کرد: پایداری در زمان، تراکم شبکهای و مشروعیت معنایی. تأثیر این نهادها نه از طریق قدرت اجباری، بلکه از رهگذر آنچه بوردیو سرمایه نمادین مینامد حاصل میشود. این سرمایه تنها در طول زمان و از طریق اعتماد، اعتبار و پذیرش اجتماعی انباشته میگردد. نهادهای مدنی همچون باغبانانی هستند که نمیتوانند درخت را به رشد وادارند، بلکه تنها میتوانند خاک را حاصلخیز کنند، آب و نور فراهم آورند و صبورانه در انتظار بنشینند. این تأثیر بر خلاف دخالتهای دولتی که میتواند فوری و مستقیم باشد، نفوذی است کُند اما ژرف، که در لایههای زیرین فرهنگ و آگاهی جامعه رسوخ میکند.
از سوی دیگر نباید از یاد برد که تأثیرگذاری این نهادها در گرو محیط زیست سیاسی-اجتماعی آنهاست. هابرماس در نظریه کنش ارتباطی بر اهمیت حوزه عمومی تأکید میورزد، فضایی که در آن شهروندان میتوانند بدون ترس و محدودیت، به گفتوگوی عقلانی بپردازند. در جوامعی که این حوزه عمومی محدود، سانسور شده یا تحت کنترل است، نهادهای مدنی مانند گیاهانی در سایه رشد میکنند، کُندتر، ضعیفتر و با دشواری بیشتر. همین عامل بخش عمدهای از تفاوت سرعت تأثیرگذاری این نهادها در جوامع مختلف را تبیین میکند.
واژه فعال مدنی در خود حاوی تناقضی است که باید از آن پرهیز کرد. این واژه تصویری را القا میکند که گویی فردی بیرون از جامعه ایستاده و با ابزاری بیرونی به فعالسازی آن میپردازد. حقیقت امر آن است که کسانی که در نهادهای مدنی کار میکنند، خود بخشی از همان بافت اجتماعیاند که در آن دخالت میکنند. آنها نه فعالسازانند، بلکه شرکتکنندگان در فرآیندی جمعی، نه معلمانی که از بالا تعلیم میدهند، بلکه همراهانی که در کنار دیگران راه میپیمایند. استفاده از واژه فعال ضمناً این پندار را تقویت میکند که جامعه منفعل است و نیازمند کسانی است که آن را به حرکت درآورند، در حالی که جامعه همواره در حال حرکت است؛ حرکتی که ممکن است جهتش را بخواهیم تغییر دهیم، اما نه آن را آغاز کنیم.
فوکو در تبارشناسی خود به ما یادآوری میکند که قدرت نه صرفاً سرکوبگر، بلکه مولّد نیز هست. قدرت در تارهای ظریف روابط اجتماعی جریان مییابد و هویتها را شکل میدهد. نهادهای مدنی در این تارها کار میکنند نه بر فراز آنها. کسانی که در این نهادها فعالیت میکنند، خود فاعل و مفعول همزمان همان ساختارهایی هستند که میخواهند تغییرشان دهند. به همین دلیل، نامیدن آنها فعال که ضمناً حاوی معنای برتری و خارجیت است، نه تنها نادرست بلکه ناعادلانه است.
اصطلاح مناسبتر میتواند کارگزاران مدنی یا شرکتکنندگان نهادی باشد، واژگانی که برابری و درونیت را بهتر منعکس میسازند.
کُندی بازده نهادهای مدنی، همانطور که گفته شد، نه نقصی است که باید رفع شود، بلکه خصیصهای است که باید فهمیده و پذیرفته گردد. این کُندی از آنجا سرچشمه میگیرد که تغییر اجتماعی پایدار نمیتواند صرفاً تغییر در قوانین یا ساختارهای ظاهری باشد، باید تغییری در معناها، ارزشها و شیوههای فهم و تعامل باشد. وبر در بحث از اقتدار مشروع به سه نوع مشروعیت اشاره میکند: سنتی، کاریزماتیک و قانونی-عقلانی. نهادهای مدنی تلاش میکنند مشروعیتها را از سنتی و کاریزماتیک به سمت عقلانی-قانونی سوق دهند، فرآیندی که به ناچار طولانی است، زیرا نیازمند دگرگونی در ساختارهای ذهنی و عینی جامعه است.
در نهایت باید به این نکته توجه داشت که کُندی تأثیرگذاری نهادهای مدنی را نباید با بیتأثیری یکی انگاشت. آبچکانهای آهسته سنگ را سوراخ میکنند، نه به دلیل قدرت هر قطره، بلکه به سبب مداومت و پایداری آنها. نهادهای مدنی نیز همینگونهاند. آنها در سکوت و صبر، در حاشیهها و زیر پوست جامعه، تغییراتی را رقم میزنند که شاید در کوتاهمدت نامرئی باشند، اما در بلندمدت، بنیادین و تحولآفرین. شاید حقیقت کار نهادهای مدنی در همین جمله خلاصه شود: آنها آینده را نمیسازند، بلکه شرایط امکان آیندهای متفاوت را فراهم میآورند، کاری که بدون شک، وقت میخواهد.








