طی یک صد سال اخیر، در سایۀ چیرگی شیوۀ کشورداری دولت – ملت، مرکزگرایی سیاسی، اداری، اقتصادی و فرهنگی جای نامرکزی و عدم تمرکز را گرفته و مرکزیت سیاسی _ اداری کشور چنان مرجعیتی پیدا کرده که ولایات تابعۀ ایران ناگزیر شده اند نسبت خویش را در پیوند با مرکز و با ارجاع به آن بازتعریف کنند. بازاندیشی نسبت ولایات با مرکز در یک قرن گذشته روند دشوار و طاقت سوزی داشته؛ چنانکه فقط با مفهوم «بحران» قابل تبیین است. بحران مناسبات ولایات با حکومت مرکزی از دورۀ پهلوی به این سو، در سیستان و بلوچستان رفته رفته زمینه ساز بروز پدیدۀ جدیدی به نام «قوم گرایی» شده است. قوم گرایی در واکنش به ایدۀ دولت – ملت و بویژه درک نادرست حکومت پهلوی از مفهوم «ملت» که آن را به معنای همسان سازی و همگونی اجتماعی و فرهنگی می انگاشت، در سیستان و بلوچستان به تدریج به مهمترین معضل این استان و فروبسته ترین گره توسعۀ این سامان تبدیل شد.
در صد سال اخیر منطق تحولات در ایران به شیوه ای بنیادی تغییر کرده است. تراکم رویدادها و سرعت روزافزون آنها مهمترین خصیصۀ تحولات تختگاه هیأت حاکمه و چند شهر بزرگ ایران در دهه های گذشته بوده است؛ اما این رخدادهای متراکم و شتابناک در مناطقی مانند سیستان و بلوچستان به سطح نازلی از تحولات با سرعت کم فروکاسته شده است. این موضوع باعث گردیده، سیستان و بلوچستان که از مرکز کشور فاصلۀ زیادی دارد و ساختارهای شهری آن نیز ضعیف است، در همسنجی با شهرهای بزرگ ایران دچار تأخیر تاریخی شود. این تأخیر تاریخی به معضلی منجر شده که می توان آن را «انباشت واپس ماندگی» خواند. نبود یا به بیان دقیق تر ضعف فرهنگ و عقلانیت مدرن در استان در مقایسه با مناطق مرکزی ایران سبب ساز تأخیر تاریخی و انباشت واپس ماندگی در سیستان و بلوچستان شده است. در صد سال اخیر مظاهری از مدرنیسم یا ابزارها و فناوری های مدرن به سیستان و بلوچستان رسوخ کرده است؛ اما چون زیرساخت ها و تمهیدات فرهنگی و معرفتی همساز و همنوا با این ابزارها و فناوری های مدرن در استان فراهم نشده، مدرنیسم مورد نظر قادر به رشد و پیشرفت سیستان و بلوچستان نبوده است.
جغرافیای سیاسی استان که از دورۀ سیطرۀ نظامیان بر استان و به طور مشخص از بهمن ماه ۱۳۰۷ ش تاکنون تغییر چندانی نکرده به بستری برای تشدید واپس ماندگی این سامان تبدیل گردیده است. اگر بخواهیم به این پرسش پاسخ دهیم که چرا سیستان و بلوچستان از نظر شاخص های توسعه از سایر استان های کشور فاصلۀ معناداری دارد، می باید به جغرافیای سیاسی استان نظری بیفکنیم. در قالب این جغرافیای سیاسی، منطقۀ سرحد که پیش از سال ۱۳۰۷ش میان سیستان، مکران، خراسان و کرمان به عنوان منطقه ای چند فرهنگی نقش تسهیل کننده ( کاتالیزور) را میان این مناطق ایفا می کرد و مانع از مواجهۀ مستقیم فرهنگ های گوناگون با یکدیگر می شد، کارویژۀ اصلی اش را از دست داد و به محملی برای بروز تنش های گوناگون تبدیل شد.از این رو، لزوم بازاندیشی جغرافیای سیاسی استان و تغییر این تقسیمات کشوری منسوخ شده، بیش از پیش احساس می شود. چنانچه کارویژۀ سرحد به مثابۀ تسهیل کننده در تقسیم استان در قالب استان جدیدی احیاء نشود شکاف های قومی، مذهبی ، فرهنگی و…برجای می مانند و روند واپس ماندگی سیستان و بلوچستان تشدید خواهد شد. آن دسته از سیستانی هایی که معتقدند اینک که بخش زیادی از بلوچ ها با تقسیم استان موافق نیستند بهتر است سیستان به عنوان یک استان تشکیل شود از این موضوع غافل هستند که با این طرح گره از کار فروبستۀ توسعه در سیستان و بلوچستان گشوده نمی شود. اگر فقط سیستان به جایگاه استان برکشیده شود حتی بیم آن می رود دوقطبی ها و دوگانه سازی هایی که مانع توسعه سیستان و بلوچستان شده اند بیش از پیش تشدید شوند. خطاب به این دسته از افراد می گویم لطفا آدرس غلط ندهید.







