این تعطیلی که سخن از آن میرود، تنها بستن درهای یک سوله نیست؛ این، خاموش کردن چراغ زندگیای است که در پشت هر قفس میتپد. این، پایان دادن به نفسهای گرم هزاران جوجهای است که قرار بود نماد برکت و روزی باشند. اما آنچه دردناکتر است، “مدفون شدن در زیر خروارها خاک” است. آری، خاکی که باید مهد رویش و زایش باشد، به گورستانی بینام و نشان برای آرزوهای بربادرفتهٔ مردمان سختکوش این دیار تبدیل خواهد شد.
دیگر نه از هیاهوی پرندگان خبری خواهد بود و نه از رونق بازار محلی که به برکت این صنف زنده بود. تنها چیزی که باقی میماند، سکوت سنگینی است که بر دشتها و کوهپایههای شمال استان حکمفرما میشود. سکوتی که در آن، صدای شکستهشدن دلهای کشاورزان و دامدارانی به گوش میرسد که روزی با امید، سرمایهٔ عمر خود را بر این زمینها بنا نهادند. این خاک، دیگر خاک حاصلخیز شمال نیست؛ خاکسترگاه رویاهای مردمی است که به وعدههای مسؤولان دل بسته بودند.
آیندهای که در انتظار این صنعت است، آیندهای تاریک و مبهم است. هر مرغداری که امروز به کام خاک فرو میرود، پیکر بیجان امیدی است که فردا گریبانگیر همسایهاش خواهد شد. این یک زنجیرهٔ شوم است؛ زنجیرهای از بیتدبیری که نه یک کسبوکار، که یک جامعه، یک منطقه و امنیت غذایی آن را به ورطهٔ نابودی میکشاند.








