چگونه میتوان از کسانی که در اتاقهای بسته و دلپذیرشان نشستهاند، انتظار داشت که یاد طوفانهای شن بیفتند؟ آنان که با کولرهای خود را از حرارت دنیای بیرون رهانیدهاند، چگونه باید به یاد بیاورند که بیرون، مردمانی در غباری خفهکننده جان میدهند؟
سند توسعه ما آنچنان جامع بود که حتی تعداد درختان زینتی خیابانها را نیز در نظر گرفته بود، اما یادش رفت که اگر ریزگرد بماند، نه درختی سبز میشود و نه خیابانی برای قدم زدن باقی میماند. اما چه اشکال؟ کاغذ هرچه بخواهی تحمل میکند، حتی محاسبات اشتباه و داستان های بزرگ اما غیر واقعی را! حال که سند با تمام شکوه و جلالش نگاشته شد و بودجه را چون قارون بین فصول مختلف تقسیم کرد و برای ریزگردها حتی یک درهم هم باقی نگذاشت، دیگر چه جای نگرانی است؟ مگر نه اینکه گفتند «بعداً حلش میکنیم»؟ و این بعد هم که آمد، با چه عظمتی آمد! جلسهای با همه تشریفات: مدیرانی با کتوشلوارهای نشستهنپذیر، و البته هیئتهای علمی که حال باید در ده روز – نه یک روز بیشتر – معجزهای بکنند که باید ده سال پیش، قبل از نگارش آن سند جامع، انجام میشد.
چه زیباست این بازی! ابتدا سندی بنویس که انگار ریزگرد در لغتنامه وجود ندارد، سپس چون مردم در گردوغبار دارند میمیرند، با شتابی وانمودین به دانشگاه بشتاب و بگو: اساتید محترم، ۱۰ روز مهلت دارید! ۱۰ روز! برای مشکلی که ۱۰ سال است نفسها را میبرد، ۱۰ روز مهلت! گویی ریزگرد هم مثل میهمان ناخواندهای است که اگر مؤدبانه با او برخورد کنیم، خودش میرود. منطقی است چون دیوار! اول خانه را آتش بزن، بعد کمیته تشکیل بده تا بررسی کند آیا آب واقعاً برای خاموش کردن آتش ضروری است یا میتوان با مطالعه و تأمل، شعلهها را متقاعد کرد که خودشان خاموش شوند.
راستی این مدل اجرایی که قرار است با محوریت محیط زیست طراحی شود، از همان محیط زیستی است که وقتی سند جامع نوشته میشد، اصلاً در محور قرار نداشت؟ همان محیط زیستی که آنقدر حاشیهای بود که حتی در پاورقی هم جایی نداشت؟ حال شده محور! چرخش سیاستها در این مملکت گاه سریعتر از چرخش طوفانهای شن است. دیروز نادیده، امروز محور! فردا که میرسد، چه خواهد شد؟ شاید باز فراموش شود، تا دوباره در جلسهای دیگر، با حضور معاونی دیگر، به یادش بیاورند و دوباره ده روز مهلت بدهند.
تأکید میشود بر مدیریت واحد، تأکید میشود بر ورود سریع به فاز اجرایی. اما کسی نمیپرسد این تأکیدهای امروز کجای سند دیروز بودند؟ کسی نمیپرسد چرا وقتی که قرار بود سند جامع نوشته شود، این همه تأکید به تعطیلی رفته بود؟ شاید هم تأکیدها مثل گردشگران فصلیاند: گاهی میآیند، گاهی میروند و ما باید منتظر فصل بعدیشان باشیم. حال بگذارید پیشبینی کنیم: ده روز بعد، مطالعات ارائه میشود، مطالعاتی شتابزده که بیشتر شبیه التماس است تا تحقیق. ۱۰ ماه بعد کمیتهای دیگر تشکیل میشود تا بررسی کند آیا واقعاً این مطالعات معتبرند یا باید مطالعات دیگری انجام شود. و ده سال بعد، در همین دانشگاه، در همین سالن، با حضور معاونی دیگر و مدیرانی دیگر، باز جلسهای برگزار میشود تا ببینند چرا با وجود همه این جلسات و مطالعات و تأکیدات، هنوز هوا غبارآلود است و مردم دارند خفه میشوند.
سند توسعهای که بر باد رفت حالا جای خود را به جلسهای داده که با گرد آمد. در این سرزمین، همه چیز با گرد است: هوا، سند، اندیشه و حتی امید. ریزگرد منتظر سند نمیماند، باد منتظر جلسه نمیماند، طوفان شن به مهلت ده روزه اعتنا ندارد. اما ما؟ ما حرفهایایم در انتظار. منتظریم تا مدل اجرایی که باید یک دهه پیش اجرایی میشد، حالا روی کاغذ بیاید. منتظریم تا بودجهای که باید از همان ابتدا کنار گذاشته میشد، از جیب باد بیرون بیاید. منتظریم تا شاید روزی، در جلسهای در آینده، کسی بپرسد: چرا قبل از نوشتن سند، مطالعه نکردیم؟ و آنوقت همه سرشان را به نشانه تأسف تکان خواهند داد و خواهند گفت: «آه، اگر میدانستیم!»








