حکایتی از آب‌های گمشده
حکایتی از آب‌های گمشده
در سرزمین سیستان (در سالیان دور) زمانی که هنوز چاه ها بی پدر بودند، جایی که آفتاب با خشونتی مقدس بر خاک می‌تازد و باد، ۱۲۰ روز در سال، خاکستر امیدها را پراکنده می‌سازد، روزی برگزیده ای محلی به فکری اعجازآمیز افتاد. گفت: "چه خوب بود اگر زمین را تا اقیانوس زیرزمینی می‌کندیم!"

این پروژه با نام رمز “نجات آبی” آغاز شد، نامی که خود کنایه‌ای بود بر رنگ صورت مردمان تشنه‌لب. کارشناسانی، همان‌هایی که قبلاً در هیچ کجا معجزه نکرده بودند با اطمینانی که تنها از جهل مطلق نشئت می‌گیرد، اعلام کردند: “دریای زیرزمینی در عمق سه هزار متری انتظار شما را می‌کشد!”
چرا سه هزار متر؟ چرا دو هزار و نهصد، نه؟ پاسخ در اعماق فلسفۀ بوروکراسی نهفته است: هر رقم گرد، نشانۀ جدیت پروژه‌ست!

آنگاه دریل‌های غول‌پیکر این مارهای فولادین شروع به بلعیدن زمین کردندو مردم سیستان با امیدی کودکانه منتظر ماندند. هر متر حفاری، صد امید برافراشته می‌کرد؛ هر شب، خواب‌های آبی می‌دیدند.
اما عجب! در عمق دو هزار و نهصد و نود و نه متر و نیم، ماشین‌ها ناگهان خاموش شدند. پیمانکار، مردی که به نظر از همان ابتدا می‌دانسته که در این عمق چیزی جز سنگ و پشیمانی نیست با لحنی محزون اعلام کرد: “بودجه تمام شده است!”
جالب اینکه برای مدتی کوتاه، آبی بیرون آمد! نه زلال و گوارا، بلکه با حالتی نفور و کدر، مانند اشکی که از چشم زمین جاری شده باشد. اما این آب، به جای اینکه به چاه‌نیمه‌ها هدایت شود، در مسیری مبهم ناپدید گردید.
بعضی‌ها گفتند در لوله‌ها گم شده؛ بعضی‌ها گفتند اصلاً وجود نداشته. اما حقیقت این بود که آب، مانند همۀ وعده‌های این سامان، در مسیر تحقق، تبخیر شده بود.

و اینک، چند سالی از آن هیاهو می گذرد. چاه‌ها، همچون مجسمه‌هایی از شکست، در اعماق خاموش فرو رفته‌اند. مردم سیستان دیگر نمی‌پرسند که آن میلیاردها کجا رفت؟ چون می‌دانند پاسخ در همان اعماق فراموشی ست.
برگزیدگان جدید نیز، با لحنی که گویی این ماجرا را تازه شنیده‌اند، می‌گویند: “ما کاری به گذشتگان نداریم. ما برای آینده آمده‌ایم!”
و آینده؟ آینده‌ای است که در آن، پروژه‌های جدید به نام‌های نو آغاز می‌شوند: “طرح آبرسانی نجات”، “پروژۀ آب پاک”، و نام‌های دیگر…
چاه‌های ژرف سیستان، اکنون آثار باستانی نسل ما هستند. یادگارهایی از زمانی که انسان‌ها هنوز باور داشتند می‌توانند با پول، معجزه۰ بخرند.
شاید روزی، باستان‌شناسان آینده این چاه‌ها را کشف کنند و در شگفت فرو بروند که چرا تمدنی، این‌همه سوراخ در زمین کنده و سپس آن‌ها را رها کرده است.
آیا این آیینی بوده برای خدایان خاموش؟ یا شاید نوعی هنر مدرن؟
نه! این چیزی بوده ساده‌تر و غم‌انگیزتر: نمونه‌ای از اینکه چگونه امید، در اعماق بی‌برنامگی، دفن می‌شود.
و تا ابد، باد ۲۰۰ روزۀ سیستان، بر دهانۀ این چاه‌ها خواهد وزید و صدایی خواهد کرد که شبیه ناله‌ست… یا شاید خنده.