باید اعتراف کرد که در این نمایش پیچیدهی تبلیغاتی، تا حدودی نیز توفیق یافتند. بسیاری از مخالفان نظام جمهوری اسلامی که در دیار سیستان و بلوچستان نفس نمیکشند و با ژرفای تفکرات افراطی حاکم بر این گروهک ناآشنا هستند، زیر سایهسار القائات برخی رسانهها، ناخواسته در دام این اشتباه بزرگ گرفتار آمدهاند و جلادان را مبارز میپندارند.
این سنت فریب، میراثی دیرینه بود. حتی در روزگار اوج فعالیتهای تروریستی عبدالمالک ریگی، این جماعت خود را پرچمدار مبارزه و ستیز با نظام معرفی میکردند. اما تاریخ، همواره نقابها را میدرَد. «ماجرای تاسوکی» پردهی نخست این نمایش دروغین را به کناری زد. آن شعارهای فریبندهی ملیگرایانه، در کورهی واقعیت، به ضدیتی کور با شیعیان و سیستانیها بدل شد. ادعاهای استقلالطلبی، جای خود را به تهدید و اخراج غیربومیان از مناطق بلوچنشین و سپس، به کشتارهای بیرحمانهای داد که سرتاسر استان را به عزا نشاند. خون بیگناهان، بر زمین این دیار چکید و فریاد حقیقت از پشت نقاب دروغ به گوش رسید.
و اکنون، هرچند حادثهی تروریستی دادگستری زاهدان، از حیث شمار قربانیان و خسارات مادی، شاید به پای دیگر جنایات گروهک جیش العدل نرسد، اما در کارکردی ژرف و نمادین، چونان بازخوانی ماجرای تاسوکی عمل کرد. این واقعه نیز، برای انسانهای منصف و حقیقتجو، آن نقاب از پیش افتاده را یکسره برکند و چهرهی کریه پشت آن را عریان ساخت. همانسان که در تاسوکی، مردم عادی، بلوچ و سیستانی، بیتمایز و تنها به جرم زیستن، هدف خشم کور این گروهک قرار گرفتند، در حملهی تروریستی به دادگستری نیز، بار دیگر این مردم سادهدل و بیپناهِ هر دو قوم بودند که طعمهی گلولههای آدمکشان شدند. در این صحنهی دردناک، آن نقاب ساختگی ملیگرایی، برای همیشه بر خاک افتاد و آنچه نمایان گشت، چیزی نبود جز چهرهی زشت و تحریفناپذیر آدمکشانی که جز به نام خشونت و نفرت، سوگند نخوردهاند. اینجاست که پرسشی فلسفی بر ذهن انسان اندیشمند سنگینی میکند: چه نیروی شوم، یا چه زخم کهنهای در پیکرهی جامعه، گروهی را به چنان ورطهای از انسانیتزدایی سوق میدهد که بیگناهان را نشانه میروند و خون را به پای ایدئولوژی میریزند؟ تراژدی سیستان و بلوچستان، نه تنها فریاد درد مردم آن سامان، که زنگ خطری است برای وجدان بشریت در مواجهه با این پدیدهی شومِ عصر ما: تروریسمی که در نقاب مبارزه، جنایت میورزد.
سلطانعلی عابدی








