تلما(جینا دیویس)زنی جوان و مطیع است. ازدواج زودهنگام قبل از آنکه به موفق به درک دنیای پیرامونی خویش شود از او همسری مطیع، سرخورده و ناتوان در بیان خواسته ها ساخته است. اگر چه هنوز بارقه هایی از کنجکاوی و شیطنت های کودکانه در او دیده می شود اما هراس از تنهایی و حضور در جامعه باعث شده تا در بیان تمنیات قلبی ناکام باشد. نحوه رفتار شوهر هم نقشی تاثیرگذار در تردیدها دوگانگی ذهنیت ها و رفتارها داشته است.
او که تاکنون از کشف دنیا و رفتن به سفر محروم بوده، از سوی خواهرش لوییز(سوزان ساراندون) به یک سفر دعوت می شود. تلما شجاعت بیان درخواست خود را ندارد و هنگام تلاش برای بیان، به هر دری می زند اما رفتار دستوری شوهر بستر طرح موضوع را از او سلب می کند. در ادامه شیوه مواجهه دستوری شوهر باعث می شود تلما به طغیان لحظه ای برسد و با لوییز راهی سفری برای تولدی دوباره شود.
لوییز زنی مستقل است و رازی سر به مهر از گذشته با خود به همراه دارد و رنجش می دهد.
تلما و لوییز به دل جاده می زنند تا برای ما فیلمی با این ژانر بسازند. ژانری محبوب و ماجرا جویانه، با قصه های فرعی متعدد و متنوع. آنها برای صرف غذا و رفع خستگی، در یک کافه توقف می کنند. توقفی که زمینه ساز نقطه عطف قصه و پرتاب آنها به دنیایی تازه و پر از ماجرا می شود. تلمای ساده دل که هنوز دنیای خشن و پر از فریب بیرون از خانه را تجربه نکرده با مشتری کافه آشنا می شود. آشنایی نافرجامی که منجر به اعمال خشونت در قبال او شده و لوییز را در شرایطی قرار می دهد تا به او شلیک کند. بعدها می فهمیم که لوییز در گذشته در تگزاس مشابه این تجربه را تجربه کرده است.
سفر تفریحی تلما و لوییز، به مسیر خارج از انتظار هدایت می شود تا ریدلی اسکات بار دیگر نشان دهد توان قهرمان سازی با آدم های معمولی و شکست خورده جامعه را دارد. تلما که انگار همیشه بهانه ای برای رفتن نیاز داشته، از این محمل برای فرار بهره می برد. اگر چه او این امکان را دارد تا به پلیس مراجعه کرده و دلیل قتل را دفاع از خود بداند اما تصمیم به فرار به مکزیک می گیرد. تصمیمی که ادامه ماجرا تلما هم همراه می شود.
تلمای ساده دل بار دیگر به پسری که نقش آنرا برد پیت بازی می کند اعتماد کرده و دل می بندد. او پولی را که لوییز برای رفتن به مکزیک قرض گرفته می دزدد تا نقطه عطف دیگری برای قصه باشد و باز ماجرا به مسیری دور از انتظار پرتاب شود. این بار تلما که بازنده بودن و ایجاد دردسر خسته شده تصمیم می گیرد تا منبعد قربانی نباشد و اعتماد نکند. او دچار تحول شخصیتی می شود.
تلما برای تامین هزینه های سفر دست به سرقت زده و به اتفاق لوییز شادمان از موقعیت جدیدی که در آن قرار گرفته اند، دوباره به جاده می زنند. آنها دیگر دو زن بی آزار و معمولی آغاز فیلم نیستند. در دو ایالت آمریکا به اتهام قتل و سرقت مسلحانه تحت تعقیب اند اما با این وجود خوشحال اند و از لحظه به لحظه از آن لذت می برند. در جاده، پلیسی که قصد جریمه و استعلام پلاک خودرویشان را دارد خلع سلاح کرده و در جعبه عقب خودرو می اندازند تا کلکسیون تخلفاتشان کامل شود.
در ادامه مسیر در اوج سرمستی از هیجان ، برای تنبیه راننده یک خودروی سنگین که بارها مزاحم آنها شده، به لاستیک ها و سپس به تانکر محموله گازش شلیک می کنند تا منفجر شود. شعله ها به آسمان رفته و تلما و لوییز خرسند دوباره به جاده می زنند.
کارآگاه (هاروی کیتل) که می داند آنها قربانی هستند و اتفاقات ناخواسته آنها را مجبور به انجام قتل و سرقت کرده، با تحقیق از شاهدین و کنترل تلفن شوهر تلما در صدد کمک به آنهاست تا قبل از آنکه دیر شود یا توسط پلیس کشته شوند، دستگیرشان کند.
پلیس رد تلما و لوییز را جاده رده و به تعقیب شان می پردازد تا مخاطب شاهد تعقیب و گریزی سرگرم کننده، جذاب و به یادماندنی باشد. آنها از دست پلیس می گریزند اما لبه یک پرتگاه گیر می افتند. پلیس از پشت سر می رسد تا آنها نه راه پس و نه پیش داشته باشند. آن دو در این چند روز تجربیات متفاوتی را از سر گذارنده و نمی خواهند به زندان یا زندگی قبلی بازگردند. تلما در جمله ای معنادار پیشنهاد می دهد تا به راه ادامه دهند. تنها راهی که برای آنها باقی مانده همان پرتگاه هست. لوییز بر گاز خودرو می فشارد و خودرو سرعت می گیرد. خودرو بر فراز پرتگاه به پرواز در می آید و قبل از آنکه سقوط خودرو در دره را ببینیم قصه تلما و لوییز به پایان می رسد تا شاهد مرگ فیزیکی آنها نباشیم.
فیلم جاده ای تلما و لوییز سفر روبه تعالی شخصیت هایی ست که در تمام سال های زندگی پتانسیل طغیان را داشته اند اما روزمرگی باعث شده در موقعیت گرفتار شوند و فرصت رهایی از اسارت نیابند. اگر چه به ظاهر زندگی آنها در مسیر سقوط قرار می گیرد ولی آنها برایش معنایی تازه تعریف می کنند. اگر چه به ظاهر ما شاهد سقوط شخصیت ها هستیم اما به دلیل آنکه خودخواسته بوده و با شادمانی آنرا بر می گزینند به یک تراژدی تمام عیار ختم می شود.
تلما و لوییز ریدلی اسکات نقدی گزنده به جامعه دهه هشتاد آمریکاست. جامعه بحران زده هویتی آمریکایی که زنان در تلاش برای بازتعریف هویت خود جنسیتی خود هستند. لوییز نمونه بارز زنانی ست که با واکنش به تعریف متعارف زن دهه هشتاد آمریکا تبدیل به یک قربانی می شود. در یکی از قصه های فرعی فیلم وقتی پلیس برای شنود در خانه تلما مستقر شده شاهد هستیم که شوهر تلما که در بدو امر از شنیدن وقایع مرتبط با همسرش شوکه شده، رفته رفته آنرا باور می کند و در عمق وجود آنرا تحسین می کند. مشابه این تحسین بعد از دیدن فیلم از سوی مخاطبان تقدیم آن می شود.
سلطانعلی عابدی








