پیکرت بی جان چرا افتاده درتوفان وباد
گشته زیرخاک پنهان بی کفن،سیستان من
طعمه ی کفتارهاگردیده، جسم پاک تو
استخوانی مانده لای پیرهن، سیستان من
کاخ وایوان سرایت،برسرت آوارشد
شدزبی آبی پریشان انجمن، سیستان من
جغددرویرانه ات مأواگر فت ولانه کرد
شرم دارم ازبیان این سخن، سیستان من
هرچه می گردم، دراین ویرانه هاوریگها
نیست موجودی،بجززاغ وزغن، سیستان من
هرکه آمد، باچپاول جیب خودپرکردو رفت
خوک آمد،عاقبت شدکرگدن، سیستان من
کس نباشد ازدل وجان،درپی آبادی یت
فکرشان مشغول لبنان ویمن، سیستان من
رستمی بایدبپاخیزد، که دربندافکند
دشمن دیرین این مُلک کهن، سیستان من
می شود آیا که روزی سرزنددراین دیار؟
سبزه درصحراودردشت ودمن،سیستان من
تا ابد، دردتورادرسینه دارد«شهرکی»
سخت باشد، شرح این رنج ومحن، سیستان من
محمدعلی شهرکی
لینک کوتاه :
https://www.diyareayyar.ir/?p=19474








