سوال های هدفمند و از قبل طراحی شده با هدف به حاشیه بردن پرویز پرستویی در فیلم های منتشر شده، مشهود است. همه ما دوست داشتیم یا بایستد و از افکار خود دفاع کند و یا در سکوت برود که چنین نشد.
در هر کجای دنیا، مصاحبه از خود آدابی دارد و هر کسی می تواند هر سوالی بپرسد و مصاحبه شونده حق دارد بنا به تحلیل شخصی خود از آن موقعیت، هر پاسخی بدهد یا اصلا پاسخی ندهد و قضاوت سکوت خویش را به مردم واگذارد، در آن سالن و بعد روی فرش قرمز و در محدوده ممنوعه برای خبرنگاران که منجر به واکنش فیزیکی پرستویی شد سوالات جنبه محاکمه داشت تا یک مصاحبه. شاید اگر همین گفتگوها در فضای دیگری صورت می گرفت پرویز پرستویی منطقی تر از عقاید خود دفاع می کرد.
هدف من دفاع از رفتار پرویز پرستویی نیست چون از وی توقع رفتار خوشایندتری داشتم. عصبی کردن یک فرد کار سختی نیست و با قلقک دادن عقاید وی در یک موقعیت نامناسب و تحمیل فشار روانی بر وی می توان فرد را از تعادل خارج کرد و انگار مصاحبه شونده همین قصد را داشت و به مقصود خویش نیز رسید. عجیب تر از همه، تغییر رفتار مردمی بود که در قالب کامنت ذیل پست ها، پرستویی را فراتر از عملش محاکمه کردند. مردمی عصبانی که تحت فشار گرانی در صدد انتقامجویی و وصل کردن همه کمبودها به این اتفاق بودند تا واکاوی یک موقعیت.
شهید حاج قاسم سلیمانی سرباز وطن بوده که در چهارچوب اهداف نظام، فرماندهی برون مرزی سپاه پاسداران را به عهده داشته است. حاج قاسم همان کسی بود که هنگام شهادتش فضای مجازی سرشار بود از حزن و اندوه مردم. تشییع جنازه اش که با ثبت در تاریخ این سرزمین، در خاطره ها ماند. همان فعالان مجازی که امروز پرویز پرستویی را به دلیل نزدیکی به حاج قاسم محاکمه می کنند در زمان شهادتش غمگین بودند و به گونه ای کامنت می گذاشتند که انگار ناجی خود را از دست داده اند، در این میان چه اتفاقی افتاده که باعث چنین چرخش هایی شده است؟
حاج قاسم یک نخبه نظامی بود و انسانی آرام، کم حرف و با افکاری معتدل، نگارنده در هنگام سربازی فرصت این را داشته تا حاج قاسم سلیمانی را در سالن کانون بسیج جوانان در زاهدان ملاقات کند، آن زمان هنوز فرمانده سپاه قدس نشده بود. رفتار خوشایند وی مرا شیفته خود ساخت و بعدها که پای خاطرات همرزمان وی نشستم بیشتر شگفت زده شدم. پرویز پرستویی هم شیفته این شهید بزرگوار شده و این حق طبیعی اوست. همه جمعیت ایران همان ده ها یا صدها هزار نفری نیستند که در فضای مجازی فعالند و به رویدادهای روز واکنش نشان می دهند و بر اساس آن، افکار عمومی ایران سنجیده می شود. از جمعیت هشتاد میلیونی ایران شاید تعداد اندکی به خط قرمز ها و ارزش های جمهوری اسلامی ایران باور نداشته باشند، اما تکلیف اکثریت جامعه که تمایلی به فعالیت در فضای مجازی ندارند و صرفا اخبار را دنبال می کنند چه می شود؟
هدف من از این نوشته تحلیل تغییرات لحظه ای افکار عمومی تحت تاثیر جو حاکم بر فضای رسانه ای جهان است.
یک مدل روشنفکری توسط خارج نشینان به راه افتاده که بیرون گود نشسته اند و بر اساس قوانین رسانه ای آنسوی مرز هر آنچه می خواهند بر زبان می آورند، همین افراد زمانی در ایران بودند شهامت ارائه چنین تحلیل هایی را نداشتند. آن مصاحبه کننده ای که با دوربین گوشی اش به دنبال پرویز پرستویی راه افتاده بود با طرح سوالات هدفمند در پی شهرت بود و نه روشنگری، وی چه سابقه مطالبه گری در ایران داشته است؟
اینکه تا پایمان از ایران کنده شود، مطالبه گر شده و ادای روشنفکری در آوریم دردی از مشکلات اجتماعی و اقتصادی ایران دوا نمی کند. ایران نیاز به یک مدل روشنفکری داخلی دارد تا در قالب فعالیت های مدنی به اصلاح ساختارهای ناکارآمد اقتصادی، سیاسی و اجتماعی منجر شود. جریان عصبانی فعال در فضای مجازی که مطالبه گران داخلی را حکومتی می نامند و آنچه را خارج نشینان بر زبان می آورند را حقیقت می نامند، دردی از شرایط موجود دوا نمی کند. مقایسه پرویز پرستویی با جعفر پناهی و رسول اف مقایسه ای مطلوب نیست. آن دو نویسنده و کارگردان هستند و ممیزی های وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را بر نمی تابند، پرویز پرستویی یک بازیگر است و هنرش حیات بخشیدن به شخصیت های فیلمنامه در مقابل دوربین است. وقتی افکار عمومی از هنرمندان توقع دارند در بحران ها موضع گیری کنند همه چیز دو قطبی می شود. عده ای هنرمند حکومتی و عده ای هنرمند مردمی نامیده می شوند. این مدل نگرش باعث شده برای بسیاری از هنرمندان حاشیه درست شود و بر خلاف میل خود واکنش هایی نشان دهند که آینده هنری آنها را تحت الشعاع قرار دهد. اصغر فرهادی نمونه بارز آنست. او با دور نگهداشتن خود از حواشی و عدم اصطکاک با دنیای سیاست فیلم می ساخت و با آثار و جوایزش به ما هم لذت و افتخار میداد. فشار نه افکار عمومی بلکه فشار افکار فعالان مجازی و هشتک ها، باعث شد تا در قبال این فشارها موضعی بگیرد و ادامه فیلمسازی وی در ایران با اما و اگرها مواجه شود. ساختار ذهنی فرهنگی امثال اصغر فرهادی و بهمن قبادی در ایران شکل گرفته و در این جغرافیای فرهنگی می توانند فیلم های خوبی بسازند، هیچکدام از فیلم های این دو فیلمساز که در خارج از کشور ساخته شده به قوت آثار آنها در داخل ایران نیست.
ژان لوک گدار و فرانسوا تروفو دو رفیق قدیمی بودند که از بنیانگذاران موج نوی سینمای فرانسه هستند، تروفو متعلق به جامعه سرمایه داری و گدار از جامعه کارگری، گدار ضمن فیلمساز بودن یک مبارز هم بود و در قبال رویدادهای دنیای پیرامون واکنش نشان میداد اما تروفو دنیای کاملا متفاوتی داشت که در آثارش نیز مشهود است. امروز هر دوی آنها در تاریخ سینما ماندگار هستند و کسی آنها را به دلیل افکارشان مواخذه نمی کند.
نویسنده: سلطانعلی عابدی
فیلمساز و مدرس سینما








