دیار عیار_ در طول دوره ی پهلوی شاهد رویارویی دو منطق و الگوی متفاوت در سیستان و بلوچستان هستیم. در رویداد ۱۹ بهمن ۱۳۳۰ خورشیدی که انتخابات خونین سیستان رقم خورد، یکی از وجوه این درگیری، ناشی از رویارویی دو چارچوب متفاوت بود که طی آن حکومت در پی حاکم کردن منطق مورد نظر خودش بر رفتار مردم بود و مردم با وفاداری به همان الگوی کهن به مقاومت در مقابل آن می پرداختند. بخشی از خاندان سرابندی که محمدرضا خان پردلی آن را نمایندگی می کرد، شخصیتی که نفوذ قابل توجهی بر مردم سیستان داشت و حجت الاسلام شریفی هم متحدش بود؛ به نحوی در پی استمرار همان چارچوب سنتی بودند.
این افراد اگر چه به ظاهر طرفدار مصدق بودند، اما مصدق به بهانه ای سیاسی برای مخالفت آن ها با الگوی جدید تبدیل شده بود. در مقابل، خاندان علم هر چند هواخواه شاه و دربار بودند، اما برای حفظ منافعشان، خود را زیر لوای الگوی جدید قرار داده بودند و به این نکته التفات یافته بودند که دورهی آن الگوی کهن سر آمده و برای استمرار قدرتشان باید سرنوشت خود را به الگوی جدید گره بزنند.
نگاهی گذرا به پیشینه ی خاندان سرابندی و خاندان علم در سیستان و رقابت این دو با هم بر سر حکومت بر مردم سیستان، بیش از پیش به روشن کردن این موضوع کمک می کند. خاندان علم در دوره ی ناصرالدین شاه حکومت سیستان را از چنگ سرابندی ها در آورده بود و بخشی از سرابندی ها از آن زمان هم چنان کینه خاندان علم را به دل داشتند. رقابت خاندان علم و سرابندی، یا حداقل بخشی از سرابندی ها، در قالب حمایت خاندان علم از الگوی سیاسی – اداری جدید و مخالفت سرابندی ها با این الگو و وفاداری شان به همان چارچوب های سنتی، بروز و ظهور یافت و در ماجرای ۱۹ بهمن ۱۳۳۰ خ. این رویارویی به اوج رسید.
در دوره پهلوی اول، برخی از اصلاحات رضا شاه و شماری از وجوه برنامه توسعه ی آمرانه وی به سیستان و بلوچستان هم رسید. سیستانی ها و بلوچ ها تا سال ۱۳۳۰ خ. در مقابل این پدیده های جدید و تغییری که سبک زندگی مألوف آن ها را نشانه رفته بود، واکنش قابل اعتنایی نشان ندادند. آن ها با وجود اینکه شاهد تغییراتی در اطرافشان بودند و این تغییرات داشت سراسر زندگی شان را در بر می گرفت، خودشان را از روند واکنش نشان دادن به این تغییرات و برنامه ها کنار کشیده بودند. البته این نکته را هم نباید از یاد برد که اصولا امکان لازم را هم برای نشان دادن واکنش نداشتند . مردمی غوطه ور در بحر ناپیداکرانه ی ناآکاهی و جهل و بی خبری از اندیشه ها و اقتضائات دنیای جدید، چگونه می توانستند در برابر چیزی واکنش نشان دهند که از آن اطلاعی نداشتند! آن ها حتی راه و طریقه ی واکنش نشان دادن را نمی دانستند! انتخابات دوره ی هفدهم مجلس شورای ملی در سیستان و بلوچستان، هم امکان لازم برای واکنش و هم راه و طریقه ی آن را به مردم سیستان و بلوچستان نشان داد. در این انتخابات شرایط به گونه ای پیش رفت که عقده های کهنه سر باز کرد و به شکل اعتراضی جمعی نمایان شد. ۱۹ بهمن ۱۳۳۰ خ. از این رو اهمیت دارد که سیستانی ها برای اولین بار در تاریخ خویش به شیوه ای کاملا جدید یا دست کم به بهانه ای کاملا جدید، در مقابل حکومت یا نمایندگانی از حکومت واکنش نشان دادند. این بهانه، یعنی اعتراض به تقلب در انتخابات، حتی اگر بهانه ای بیش هم نبوده باشد، لااقل بهانه ی جدید بود. سیستانی ها و بلوچ ها با تکیه بر مولفه ای جدید یعنی انتخابات، در حالی به نمایندگان حکومت اعتراض کردند که نه انتخابات برایشان اهمیتی داشت و نه از دموکراسی چیزی می فهمیدند. آن ها از انتخابات دستاویزی برای اعتراض ساختند و عقده های ناگشوده و پنهان در عمق وجودشان را با تمام وجود فریاد زدند. سیستانی ها در پی انجام این کار تاریخی، با ساز و کاری به نام “عمل سیاسی” به معنای جدید کلمه آشنا شدند و به این موضوع التفات پیدا کردند که زمانه تغییر کرده و آن ها نیز باید تغییر کنند.
وقوع رویداد انتخابات سیستان در سال ۱۳۳۰، معنایی جز این ندارد که پس از تاخیری طولانی، نسیم تغییر به سیستان هم رسید. تغییراتی که اگر چه حضور قاطع خویش را به شیوه ای دردناک اعلام کرد و به شکست ظاهری مردم انجامید، اما نوید گشایشی بزرگ را میداد.
در منطقه ی سیستان، به گواهی گزارش های محرمانه کنسولگری بریتانیا در سیستان و قائنات، اگر چه برخی از مراجع سنتی این منطقه از جریانات مشروطه آگاهی هایی داشتند و حتی انجمن ولایتی را هم به تأسی از مشروطه خواهان مرکز برپا نمودند، اما توده ی مردم بی اطلاع بودند. همین مردم پس از شکل گیری سلسله پهلوی یعنی از سال ۱۳۰۴ خ. به بعد با حجم عظیمی از تحولات جدی مواجه شدند. این مواجهه با تحولات جدید در شرایطی رخ می داد که زمینه های ذهنی هم ساز و هم نوا با این تحولات در منطقه ی سیستان پیش تر مهیا نشده بود.
در ۱۹ بهمن سال ۱۳۳۰ خورشیدی و در جریان انتخابات دوره ی هفدهم مجلس شورای ملی مردم سیستان در قالب دو اتحادیه طایفه ای، یکی با محوریت خاندان علم و دیگری به محوریت ائتلافی از پردلی و حجت الاسلام ابراهیم شریفی، رویاروی یک دیگر قرار گرفتند، تا فشار و هیجانی که طی حدودا سه دهه بر دوششان انباشته شده بود، فرو نهند و شانه هایشان را از زیر بار این فشار گزنده رها سازند. در این میان شماری از دولتی ها نیز که به زعم قالب مردم بومی سیستان از نامزدی امیرحسین خان خزیمه حمایت می کردند، به دست مردم کشته شدند و البته هزینه ی اصلی را خود مردم سیستان پرداختند؛ چنان که شمار مقتولانشان با معدود صاحب منصبان دولتیِ جان باخته در این رویداد، قابل قیاس نبود. شگفت اینکه در بلوچستان هم انتخابات دوره ی هفدهم مجلس شورای ملی مساله ساز شد و دو اتحادیه طایفه ای عمده، چنان با یکدیگر بر سر نامزد مورد حمایتشان درگیر شدند که هر دو اتحادیه طایفه ای دست خوش انشقاق گردیدند.
برای درک میزان فشاری که هم زمان با وقوع ۱۹ بهمن در شانه ی سیستانیان سنگینی می کرد، می توان به موارد ذیل اشاره کرد:
۱- میزان تحولاتی که طی حدود سه دهه در منطقه ی سیستان به وقوع پیوسته بود به تقریب از حجم تحولاتی که سیستانی ها طی چهارصد سال پیش از آن تجربه کرده بودند، بیشتر بود.
۲- در طول سه دهه ی منتهی به این رویداد، راه های تخلیه هیجانات روانی و فشارهای ذهنی مسدود شده بود و در مقابل، فشارها و هیجانات جدیدی نیز پدیدار گردیده بود که تحمل آن برای سیستانی ها بسیار دشوار بود.
۳- تحولات جدید که هم به لحاظ حجم و هم از منظر ریشه های فکری و معرفتی در تاریخ و فرهنگ سیستان مابه ازایی نداشت، درشرایطی با شدت و حدت در منطقهی سیستان حادث می شد که زمینه های فکری و معرفتی لازم برای این تحولات ایجاد نشده بود. این موضوع باعث شد میان ذهنیت سیستانی ها و عینیتی که با سلسله فعالیت های حکومت پهلوی در منطقه سیستان داشت شکل می گرفت، شکافی پر ناشدنی بروز کند. تحولات جدید در ترازوی خرد سنتی سیستانی ها به مثابه ی هجومی بی امان به باور ها ، ارزش ها و مفاهیم پذیرفته شده آن ها تلقی گردید و این موضوع باعث نگرانی شدیدشان شد. این دغدغه و نگرانی، فشار ذهنی و روانی زیادی را متوجه آن ها کرد و در واقع مردم سیستان نارضایتی خویش را از آن چه در حال وقوع بود ابراز داشتند.
۴- آبشخور این تحولات جدید، نه سنت ایرانی_اسلامی، بلکه روایتی از مدرنیسم بود که در بطن جامعه ایرانی و بیش از آن سیستانی، تقلیل یافته بود.
۵- نظر به سرشت متفاوت سنت موجود و تجدد رسوخ کرده به درون منطقه سیستان، تضاد ها و تناقضات فراوانی پدیدار شده بود.
۶- حکومت پهلوی با تکیه بر نیروی نظامی، نظام اداری و اشاعه ی آموزش بر مبنای تعلیمات نوین، در پی رواج تجدد در منطقه سیستان بود که ناگزیر به جدال فزاینده میان نهادهای سنتی و جدید دامن می زد.
حکومت پهلوی به عنوان سلسله جنبان تجدد نیز چنان به قدرت نظامی خویش غره شده بود که در پی راهی برای کاستن از این تناقضات برنیامد. گفتنی است در مقطع پیش از سال ۱۳۰۰ خ. هر گاه جامعه به هر دلیل دچار تضاد و تناقض می شد، چون این تضاد ها و تناقض ها از جنس سنت بودند، سنت، خود راه حلی برای کاهش آن ها می یافت و از تبدیل این تضاد ها به بحران ممانعت می کرد. اما در سه دهه ای که منجر به رویداد ۱۹ بهمن ۱۳۳۰ خورشیدی شد، به موازات افزایش تصاعدی این تضادها و تنش های جدید، همان معدود راه های سنتی هم که برای تخلیه این هیجانات وجود داشت، توسط حکومت پهلوی بسته شدند و جامعه را در آستانه انفجار قرار داد. انتخابات دوره هفدهم مجلس شورای ملی فرصت لازم را برای ایجاد یک جرقه فراهم آورد و بدین سان مردم سیستان به شیوه ای خشونت بار آتش ِ فروخفته در نهاد آکنده از تضاد و تناقض شان را تخلیه کردند.
سیاست گذاران حکومت پهلوی دل بسته ی روایتی از مدرنیته بودند که به ویژه با دین و مذهب میانه ای نداشت. اقداماتی هم چون کشف حجاب، اجرای قانون لباس متحدالشکل و … در پیوند با همین موضوع بود. این رویکرد، طبیعی است که در میان سیستانی ها دهه های بیست و سی نگرانی هایی برانگیخته بود. از یاد نبریم نامزد یکی از دو اتحادیه طوایف سیستانی روحانی خوش نامی به نام «ابراهیم شریفی » بود. نامزدی این روحانی می تواند بسیار معنا دار باشد و حکایت از مواجهه ی دو طرف معادله دارد. یک سو، هواخواهان وضع موجود هستند، کسانی که به ارزش های سنتی پایبندند و از حجم تحولات آن روزگار راضی نیستند و در مقابل، اتحادیه ی دیگری که از منظر دیگری مدافع وضع موجود قلمداد می شوند. نامزد این اتحادیه و هواخواهان آن ها به نهاد سلطنت تعلق خاطر زیادی دارند و از این جهت نگران هستند که مبادا با اقدامات دولت دکتر مصدق، نهاد دیر پای سلطنت به مخاطره افتد. اما این تعلق خاطر به سلطنت به این معنا نیست که اتحادیه رقیب آن ها، مخالف نهاد سلطنت است. آشکار است حجت الاسلام شریفی و محمد رضا خان پردلی که هر دو از مستاجران اراضی خالصه و هر دو از مراجع سنتی هستند، مخالفتی با نهاد سلطنت نداشتند، اما ناگریز در شرایطی قرار گرفتند که بخاطر پیش برد کار خویش ناچار شدند خود را در زمره ی طرفداران دولت دکتر مصدق قلمداد نمایند تا در عرصه ی رقابت با رقیبی که پشتیبانی دربار شاهنشاهی مستظهر است، خود را به حمایت دولت دل گرم نمایند. قرار گرفتن این اتحادیه در زمره ی هواخواهان دولت به هیچ عنوان به معنای دل بستگی آن ها به آموزه های دموکراتیک دولت دکتر مصدق نیست. در آن روزگار، نه حجت الاسلام شریفی و نه محمد رضا خان پردلی و نه طوایف سیستانی متحد آن ها، درک روشنی از دموکراسی و آزاده خواهی نداشتند. افزون بر این، حجت الاسلام شریفی و محمد رضا خان پردلی با توجه به منافع طبقاتی و صنفی شان نمی توانستند به طور جدی هواخواه آموزه های دموکراتیک باشند. هر دو اتحادیه و رهبرانشان از وضع موجود حمایت می کردند و خواستار حفظ وضع موجود بودند، اما اولویت هایشان با یک دیگر متفاوت بود. اولویت یک اتحادیه، با محوریت خاندان علم، دفاع از نهاد سلطنت بود، اما دغدغه های دیگری هم داشت که با دل مشغولی های اتحادیه طایفه ای رقیب مشترک بود. در مقابل، اتحادیه ای که حول محور حجت الاسلام شریفی و محمد رضا خان پردلی شکل گرفته بود، اولویت نخست شان حفظ سنت و فرهنگ سیستانی بود که مورد مخاطره قرار گرفته بود. این اتحادیه از این رو با خاندان علم دشمنی می ورزید که گمان میکردند خاندان علم نماینده ی مدرنیسم حکومت پهلوی است. همان مدرنیسمی که سنت و فرهنگ سیستانی را نشانه رفته بود. با این وصف می توان گفت هر دو اتحادیه از وضع موجود حمایت می کردند و از تغییر ناخرسند بودند، اما هر کدام بخش متفاوتی از سنت را در اولویت قرار داده بودند و همین اولویت بندی متفاوت، آن ها را در دو صف قرار داده بود.به گونه ای که با تکیه بر همین موضوع، امکان رقابت جدی میان دو اتحادیه فراهم شده بود. این رقابت سرانجام به قدری گسترده شد که به یک اعتراض جمعی و شورش تبدیل گردید.
از طنزهای تلخ تاریخ سیستان این است که فرماندار و بازرس انتخابات در این رویداد به دست طرفداران اتحادیه ای به قتل رسیدند که به ظاهر هواخواه دولت بودند. فرمانداری که توسط وزارت کشور دولت مصدق برای سیستان تعیین شده بود و حکم فرمانداری اش به دست وزیر کشور مصدق امضا شده بود و بازرسی که وزارت کشور به سیستان فرستاده بود، هر دو به دست مردم خشمگینی کشته شدند که رهبرانشان خود و آن ها را طرفدار دولت مصدق می دانستند. با این رویداد، به ظاهر بخشی از هیجانات و فشارهایی که بر دوش مردم سیستان سنگینی می کرد، تخلیه شد؛ اما واقعیت این است که خود این حادثه، بار سنگین دیگری بود که به سنگینی بار فشارهای دیگر افزود. افراد منتسب به اتحادیه طایفه ای که به ظاهر هواخواه دولت دکتر مصدق بودند، دولتی که به لحاظ گسترش دموکراسی در تاریخ ایران بی بدیل بود، برای پیش برد مقاصد انتخاباتی خویش به عملی غیردموکراتیک دست زدند و تا آن جا پیش رفتند که کل بازی انتخابات را به هم زدند.
اما در مقابل، اتحادیه ی رقیب که با دموکراسی خواهی میانه ای نداشت، سعی کرد در ظاهر به قاعده ی بازی پایبند بماند. پس بهتر است این رویداد را نه از منظر دموکراسی خواهی، بلکه از منظر حفظ وضع موجود و نگرانی از موج فزاینده تحولات دوره ای پهلوی ارزیابی کنیم. هر دو طایفه و در مجموع، مردم سیستان از تغییر وضع موجود خویش نگران بودند و طبیعی بود از وضعیتی که قرن ها با آن زیسته بودند نمی توانستند دل برکنند. اما حکومت پهلوی هم کوتاه نمی آمد و روز به روز طرح های مدرن بیش تری را به اجرا می گذاشت. مردم ناراضی سیستان نیز برنامه و بدیلی برای ارائه نداشتند. آن ها فقط ناراضی بودند و می خواستند مدار امور به همان نهج گذشته بگردد.اما اداره امور به شیوه گذشته قابل تداوم نبود. مردم سیستان هم در آن برهه با روایت های دیگری از مدرنیته آشنایی نداشتند تا بتوانند بدیلی در برابر تجدد آمرانه ی حکومت پهلوی مطرح کنند. آن ها با اصل تجدد مشکل داشتند و خواهان بازگشت به سنت بودند، در حالی که سنت به شکل مورد نظرشان برای همیشه از دست رفته بود. به همین دلیل انتخابات دوره ی هفدهم مجلس شورای ملی برای توده ی مردم سیستان به مفری برای تخلیه ی فشار روانی و ذهنی آن ها تبدیل گردید و البته مفر مناسبی هم نبود.
این انتخابات در سیستان برنده ای نداشت. هر دو اتحادیه طایفه ای از این موضوع زیان دیدند و لطمه خوردند؛ البته در آن زمان وضعیت ذهنی مردم به گونه ای نبود که از آن ها انتظار واکنش عقلانی داشته باشیم و این اتفاق تبلور واکنش احساسی مردم سیستان بود. رهبری این اعتراض را هم نه تحصیل کردگان، بلکه مراجع سنتی بر عهده داشتند؛ مراجعی که با تجدد مشکل داشتند، آن هم در شرایطی که سنت، فاقد امکانات لازم برای ارائه بدیل و الگویی جهت ایجاد تغییرات بود. تحصیل کردگان سیستانی هم که نماینده ی تجدد بودند، عملا در آن دوره، نه قابلیت ارائه بدیلی مناسب جهت تغییرات را داشتند و نه اصلا امکان لازم را داشتند.