شنیدم آمده آب٘
آسمان٘
گریانِ هامون است،
دو ماهی بُگذرد ـ
رَگ هایِ ” فخری” ۱
مست از خون است.
چنانم هیرمند ِ خلسه٘
رقصان ٘
می بَـرَد با خویش،
که لب پَـر می زنم از خود
دلم
سَد چند ِ هامون است.
شگفتم آید از این
آسمانِ پَست و
می بینم
گهی هم این سیَه کاسه٘
دلی لبریز و وارون است.
چنان سرشارم از شادی
که آینده از آزادی ،
دلم یک دم٘ رها
زین ــ
عصرِ بُمبار و شبیخون است.
خدا را گریه آمد،
آسمان را
شرمی از دِه٘ـگان
بهاری دیگرست امسال و
پایانش دگرگون است؛
اگرچه باد ِ غرب آید
که روبَد باغِ شرقی را
درخت ِ شرق هم
از کِـرم ِ خود
رنجش دم افزون است.
نیاموزیم اگر زین
رُستم ِ کـُر گز، ۲
همه خاکـیـم
زِ توفانی که آنَـک!
دشمنِ هرچه همایون است.
چه آرَد تا زمستان ٘
بر سَـرِ این
تازه٘ نو رویان
مَـتَـرس ای دل،
دگرگونی، گــُــلِ
سرفصلِ قانون است.
مشو تاریک از
این
عصرِ دُروندانِ ۳
بی خورشید
که بینم روشنانی در ۴
دلش
چون حرف ِ مکنون است.
خدایی دارد این کشور
که بارَد گر به خاکش زَه٘ر
برویَـد حافظی از آن
که رُستم یا فریدون است.
زِ ضحّاکانِ تورانیّ و تازی ٘
ذرّه یی مَنـ٘ـدیـش ،
ندانی میهَنت رُستنگه ِ
سـام ِ نَریـمـون است؟
رها از نِـشتر ِ تیر و
سیَه پوشانِ مُـردادی
خس و خاشاک هم
ماهی دگر
بالنده٘ گلگون است.
کنون از چرخگشت ِ
سُـرخِ ــ
شاهینان ٘ ببین،
عارف!
چگونه روبَـهَـک ٘
سوراخ٘ جوی
از
خشم ِ گردون است.
به وزنِ بادهایِ سیستان
شعری به آتش ٘ کـَـش
که آتش در دلِ ایرانیان
مَـزدای٘ مـضـمون است…
عباس عارف .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ ــ فخری: نامدارترین انگورِ
سیستان.
بسیار دُرشت، سبز رنگ و
روشن، با مزه یی که اگر
نخورده باشندش،
هرگز از شنیدن درنیابندش.
اما،
تاکستان هایِ سیستان جان…
یاداه و دریغا!…
۲ ــ کــُــرگــَــز:
کـُر، به گویش سیستانی
هم به چم ِ بزرگ است و، هم
به چم ِ کوچک. تا کجا به کارآید.
کرگز، درختی غول آساست، با برگهایی تیز. از پایداریِ ریشه ی ژرفپوینده اش هرگز از خشکسالی ها فرو نیفتاده است. راستی را که رُستم ِ همیشه سرسبز ِ سیستان و نگاهدارنده اش از توفان های کـُشنده بوده است.
۳ ــ دُروَند: پرستنده ی دروغ،
از سپاهیانِ اهریمن در برابرِ
اَشو ها که پرستنده ی اهورامزدا
و سپاهیانِ راستی اند.
۴ ــ روشنان: ستاره ها.
معتمدالدوله نشاط اصفهانی
در غزلی زیبا سرود:
” روشنانِ فلکی را اثری
در ما نیست،
حذر از
گردش ِ چشم ِ سیَهی
باید کرد… .