جستاری در باب ادبیات سیستان، به قلم مسعود میری
جستاری در باب ادبیات سیستان، به قلم مسعود میری
پایگاه خبری تحلیلی دیار عیار با هدف پرداختن به مفاهیمی از فرهنگ و تاریخ سیستان که تاکنون کمتر به بدان در فضای مطبوعاتی پرداخته شده، به طرح پرسش های اساسی و مهم از اهالی اندیشه و محققین به نام سیستانی روی آورده تا بابی نو در این باره گشوده است. دکتر مسعود میری نویسنده و پژوهشگر سیستانی در نوشته ای ارزشمند، نظریات خود را در باب زبان و افرادی که به اشاعه ادبیات سیستانی یاری رسانده اند با ما به اشتراک گذاشته است.

برای آنکه این تصور پیش نیاید آنچه در این اجمال می‌نویسم از زمره‌ی دانش زبان است ، همینجا روشن شود بهتر است که این پاسخ‌ها درنگ و تأمل است ، نه پاسخی در چشم‌داشت دانشی به نام زبان‌شناسی. اما از داعیه فارغ نیست و خودِ این کوتاه نبشت ، بی‌ماجری نخواهد بود. در دامن دانش زبان‌شناسی بهتر است اهل فضل ، عالمان و معلمان این رشته جواب دهند و ما به دقیقه‌ی آن دانش واقف شویم.

در وهله‌ی اول توان گفت که از حیث اشتمال آنچه بر زبان اهل سیستان(غربی و شرقی) می‌رود ، ،( و گمانم جمعیتی حداکثر دو میلیونی را سر جمع از باشندگان در سیستان بزرگ ، نِه ، مرو ، گلستان ، سرخس و خراسان در خود جای داده ) چون در یک وجه ارتباط کلامی کاربرد دارد ، خود «زبانی‌»ست در جوار زبان‌های دیگر. آنچنان که زور زبان دری فارسی و پشتون از عِداد مردمان سخنگوی سیستان شرقی کاسته ، زبان پارسی‌ی ایرانی نیز از جمعیت سخنگوی سیستان غربی کم کرده است. این توصیف در سخت کردن پاسخ بی‌ نقش نیست. اگر لختی از تعاریف زبان‌شناسان دور شویم ، و به اقتضای «سیاست فرهنگ » بخواهیم به این «پاره پیراهن یوسفی» نزدیک آییم ، آنوقت متوجه می‌شوم که تعریف زبان در اقلیم ،جغرافیا ، ملت ، دولت و فرهنگ در تفاوت است. از اینرو اگر جایی در تاریخ زبان‌های مختلفی ، ریشه‌ای مشترک دارند، اما «سیاست فرهنگ» و «سپری شدن سده‌»ها باعث استقلال یک ملت و به تبع آن پدیدآمدن دولت‌های مستقل و هویت‌مند شده باشد ، به سختی آن بن‌مایه‌های مشترک لسانی به کار اهالی‌ی «مدینه»ی جدید می‌آید. اینجاست که در افق و سپهر جهان «زبان دری ، پارسی ، تاجیکی» که اکنون واجد شرایط هویت‌مندی‌ست و تا یک مرتبه‌ی بلند پیوندگری‌ی فرهنگی به غنای بی‌اندازه‌ای دست یافته ، آنچه مشترک است محدود و محصور به اتصالات و پیوندگاه‌های زبانی نیست ، بلکه رؤیاهای قومی و ملی ، آرزوهای خرد و کلان بشری ، دفتر پر رونق شعر و ادبیات و هنر ، حماسه و اسطوره و آیین ، همه را در بر می‌گیرد ، که در یک «زبان»، توده و متراکم است: دری یا پارسی !

از دریچه‌ی این حیثیت عمومی‌ی فرهنگ، و «سیاستِ» منطوی در آن ، زبان سیستانی(به معنای عام استعمال نام زبان) زیر شاخه‌ی زبان دری_ پارسی_ تاجیکی‌ست.

از باب آنکه در قوام و بنای تاریخ زبان کلان و مُسیطر ، یعنی پارسی ، و در شکل گیری‌ی هویت مه‌گون و محیط سیاست فرهنگی‌ی این زبان ، در ساخت اسطوره و دانش آن نیز ، و ایدون پروردگی‌ی معنوی‌ی آن هم ،سخن‌پراکنان زبان سیستانی نقشی رفیع داشته‌اند ، همچنان سخنگویان زبان سیستانی را در ذیل خیمه‌ی اجتماع پارسی‌گویان برجسته می‌کند.

اگر همچنان بر آن زینهارِ سر آغاز پایبند باشیم ، که این «کُچکُل» ، پرسه‌زنی در حواشی و حوالی‌ی گفتگوی ماست ، و نه نظرداشتی حرفه‌ای در زبان‌شناسی ، جرئت می‌کنیم همچنان بر این پرسش صعب و دشوار شما چند نکته دیگر را بیفزاییم.

در فلات ایران ، اتحادیه‌ی ایرانیان و منضم شدن اقوام دیگر به این اتحادیه طی این سه هزاره ، در سرزمینی که برای ایجاد تمدن «طولانی مدت»، بایست که اقوام بیابان‌گرد یک‌جا نشین شوند ، آداب معاشرت و ارتباط بیاموزند ، و به ساخت «مدینه» یا «شارستان » مبادرت کنند ، چیزهایی به مرور ایام و مرارت بسیار پدید آمده و چیزهایی نیز از دست رفته است. مدینه یا شارستان فرهنگ بزرگ ایرانی چونان ینبوع و سرچشمه‌ی مدنیت ، در اتحاد جویک‌های مدینه‌های دیگر در این فلات پهناور ، طی هزار و اندی سال اندک اندک به جایی رسید که به حکم اضطرار در قرون چهارم ، پنجم و ششم هجری چون قله‌ی کوهی سر از آب برون کرد و در ادبیات دری پارسی ظهور یافت. اینکه چرا پس از فرخی‌ی سیستانی‌ی ترک نژاد و بوالفرج رَوِنیِ مهاجر سیستانی به لاهور و رودکی‌ی پنجکنتی و فردوسی‌ی توسی ، آنچه همه‌ی اقوام با گویش‌ها و زبان‌های مختلف الالحان را در جوف و لفاف یک زبان عمده گرد هم می‌آورد ، همانا فهم نکته‌ی درخشانی‌ست که از جهان یک تمدن سخت جان می‌تراود و نشان از یک بروز ادراک ژرف ناشی از رنج‌های بسیار است: در دشت‌ها و کوهستان‌های کم آب این فلات بی‌درکجا، برای گریختن از جنگ‌های دائمی و اتکای به معیشتی متکی بر چپاول و غارت ، برای ماندگاری و پایداری در این سیاره ، «تمدن‌های کوتاه مدت»(همچون دولت‌شهرها ، به احتمال شهر سوخته) ضامن زندگی نخواهند شد. به خاطر ایجاد یک «تمدن بلند مدت» به یک حبل متین ، یک مولّفه‌ی استوار ، یک نخ نامرئی‌ی اتصالات انسانی‌ی مبتنی بر حکمت زیست حاجت است. از این روست که همه‌ی اقوام ایرانی در حین استقلال نسبی در زبان و اسطوره و آیین ، به اشتراک در اساطیر و فرهنگ یک کلان فرهنگ تن سپردند و حتی گاه از مبانی‌ی اسطوره‌ای خود و حکایات بنیادین خویش اغماض کردند و در ذیل خیمه‌ی فرهنگی مشترک گردهم‌آمدند. ضرورتِ جزو و جزء مدینه‌ی مشترک- شدگی ، ترک بیابان‌گردی و حذف بسیاری از باورهای دیرین بود. و کیست که نداند مثلا اهالی‌ی مدینه‌ی سیستان پهناور ، تا بعد از فردوسی‌ی بزرگ هم ، در روایات اسطوره‌ای خویش با دیگر باشندگان فلات ایران تفاوت‌های جدی دارند ، و نحله‌ی سیستانی‌ی این اساطیر آنان را از مابقی‌ی ایران جدا می‌کند!

از گرشاسپ‌نامه ، برزو نامه ، شهریار نامه ، بانوگشسپ نامه تا تهمتن نامه و بهمن نامه که روایتی خاص را اشارت دارند، اسطوره‌های سیستانی را در دامنه‌ی سنت پهلوانی به موازات شاهنامه‌نویسی‌ی خدای‌نامک‌ که ثقل دو سنت شاهنشاهی و دینیاری را بر گردن می‌کشد شناسایی می‌کنیم و پژوهنده‌ی نکته سنج خط نقل و حکایت متفاوتی را در می‌یابد .اما همین مردم برای تحصیل آن تمدن بلند مدت و بقای صلح و زیست ، اکنون پوستین حد فصل و تفاوت را از تن بیرون آورده اند و جمهوری فرهنگ و حکایات مصلحانه‌ی سرگذشت نیاکان را برای سرانجامی مشترک و مطلوب پذیرفته اند. اکنون شاهنامه فردوسی نه به عنوان یک تصنیف مکتوب ، بل به عنوان یک«تالیف مدنی» ، در حد میانه ،میزان‌کننده و طراز هم‌پیوندی چون سروی ایستاده و ما با اشتیاق ، برای اتصال مدینه‌های فرهنگی‌ بدان پیوسته‌ایم.

می‌دانم که این تفصیل کمی از خطوط بحث و پرسش تخطی کرده ، اما ضرورت دیدم که بگویم در «سیاست فرهنگ» وجه تمدنی‌ی آن برجسته می‌شود و تعریف زبان نیز هم‌چنین ، به لونی دیگر در می‌آید.

از این منظر و مرآ می‌توانم گفت مادام که زبان سیستانی(یا هر زبان قومی‌ی دیگر) در داد و دهش با زبان کلان پارسی ، همرسانی‌ی دو سویه‌ی فرهنگ و لغت می‌کند، چون مادری شیرآور و مهربان ،«زبان فرهنگ مشترک» (یعنی پارسی دری )را می‌پرورد و خود نیز در فرگشت «شبکه‌ی اتصالات مدنی» ، جانِ مستمر می‌یابد.

اینجاست که به مدخل مهمی می‌رسیم: «سیاسی کردن مسأله زبان و فرهنگ »!

اتنیکی کردن زبان در سرزمینی چون ایران و سیاسی کردن اقوام در اقالیم ایران فرهنگی ، بیش از آنکه مبنایی هویتی داشته باشد ، احداث و تأسیس شرق‌شناسانه دارد. این وجیزه را جای آن نبود که روند مدنیت تدریجی‌ی اقوام ایرانی را در سطور آن مفصل بازگویم تا دانسته آید که چگونه مادها، پارس‌ها ، دهو‌ها ، سکاها ووو به این اتحادیه پیوسته‌اند و در یک اشتراک عمیق مبتنی بر نیاز و منافع طولانی مدت، همدیگر را آفریده اند. چنانکه سیاست تخاصم اتنیکی در نگاه شرق شناسانه ، همانند دیگر دیدگاه های آنان ، با روال برآمدن و براومند شدن این فرهنگ گشن ناسازگاری دارد ، زبان قومی با زبان مشترکِ فرهنگِ پیوندگر ، در ایران هیچوقت در نزاع نبوده‌اند، چرا که اتفاق آن زبان‌ها این زبان موسع و شریف را خلق کرده‌است. وفور واژه‌های دخیل اقوام در زبان مشترک، داستان این تبار مادرانه‌ی زبان قومی‌ را بازگو می‌کند.زبان پارسی یا دری چیزی نیست جز نفس اتفاق و اتصال همه‌ی زبان‌های قومی‌ی فلات ایران !

بد نیست بدانیم که جز یک دوره‌ی کوتاه که سامانیان ، زیاریان ، صفاریان و پور بویه

حکومتی ایرانی را در فلات ایران و فرارود و خوارزم تجربه کرده‌اند ، با آنکه عرب‌ها پیشتر و سپس ترکان تا پایان قجر بر ایران حکم رانده‌اند ، هرگز زبان‌های بومی در مقابل زبان مشترکِ فرهنگ، یعنی دری یا پارسی یا تاجیکی صف آرایی نکرده‌است و چهره‌ای مخاصمه آمیز را نشان نداده ، چرا که به واقع زبان قومی ، به مثابت زبان مردم اقالیم و زبان دری یا پارسی در منزلت زبان تمدن ایرانی عمل کرده‌است.

اینک شاید پاسخ من در این مختصر خود نمایی کند. زبان سیستانی یا گویش سیستانی بیش از بسیاری از زبان‌ها و گویش‌های هم‌محور ، برای پر توان شدن زبان تمدنی‌ی ایرانی کوشیده‌است. قرن‌های زایش یعنی قرون چهارم تا ششم هجری ، نقش ممتاز سیستان در پدیدآمدن زبان مشترک تمدنی ، به چشم آمدنی‌ست. اگر آن زبانِ زبان_آور و زاینده‌ی بومی در قرون زایش چنین برجسته بوده که در این اقلیم حتی برای مزدیسنایی‌ها هم ترجمه‌ی قرآنی با وجوه زبانی‌ی قومی تصنیف می‌شده ، ناتوانی‌ی اکنون زبان در این خلق و احداث‌ها ناشی از ناتوانی‌ی ماست که نمی‌توانیم آن را زایا کنیم.

بر این باور نیستم که زبان سیستانی چونان هویتی مستقل در مقابل زبان مشترک فرهنگ خود را بنُمایاند. ما در سرزمین‌های کوچکِ خود ، جز در نزاع‌های بی‌پایان با همپیوندان دیگر به جایی نخواهیم رسید. تجربه‌ی این سه قرن چنین آموزگاری کرده ، اما می‌توانیم در گلیم پر بار و بر قومی‌ی خود ، زبان را چندان غنی کنیم که وصل و اتصال معنوی بیافریند و ما را با دانش‌تر و براومند تر سازد. تولید شعر و داستان و موسیقی وو در زبان‌های قومی‌ی اتحادیه‌ی کهنسال ایرانی، موجب تناورشدن محصول فرهنگ مشترک شده‌است. تنبلی‌ی ما طی قرن‌ها در سیستان بزرگ ، وسعت سرزمینی‌ی آن اقلیم را روز به روز کوچک‌تر و تنگ‌جاتر ساخته و اکنون چون تنی نحیف در آغوش ما گویشوران خسته‌ی آن رها کرده‌است. کار به جایی رسیده که وجود این قوم، فرهنگ او ، اساطیرش (که موجد سنت پهلوانی در کنار سنت شاهی و دینیاری‌در فلات ایران شد ) که با این مسمی دست کم از سده‌ی اول قبل از میلاد در این پهنه زندگی کرده و تاریخ گواهی‌ای مصرّح دارد ، توسط برخی انکار می‌شود. کاهلی در پروردن فرهنگ ، زبان و احیاء سنت تاریخ نویسی کار دست باشندگان این فرهنگ بشری‌ی کوچک داده است.

می‌توانم گفت که زبان سیستانی برای بقای خود، و به سبب وصلت تاریخی‌اش در پدیدآمدن زبان گشن مشترک ، ضرورت دارد نسبت وثیق خویش را هرگز از زبان دری پارسی تاجیکی نگسلد ، زیرا وجوه تمدنی‌ی مشترکی که به والایی‌ی آن قوم و زبانش مرتبط است از دست می‌رود. اما برای آنکه در چشم‌انداز فرهنگ مشترک بماند ناگزیر است و به ناچار می‌باید به تولید و آفرینش در زبان قومی جهد و جدیت بورزد.